صفحات

سخت است فهماندن چیزی به کسی که در قبال نفهمیدنش پول می گیرد. (احمد شاملو)

۱۳۸۷ شهریور ۳, یکشنبه

پاکستان؛ بستر رقابت های امپریالیستی

پاکستان که از زمان ایجادش بر مبنای تفکر بحران آفرینی، به جان انداختن ملت های منطقه و حضور مرئی و نامرئی انگلیس ها به وجود آمد، به زودی با ابرقدرت شدن امریکا این بستر گرچه به وسیلة انگلیس ها هموار گشت، اما امریکایی ها قوی تر بر آن تکیه زدند. شکل گیری ارتش پاکستان که دُم هر یک از جنرالان آن زیر پای لندن و واشنگتن قرار گرفت، این کشور را به یکی از ایستگاه های مهم سیا و انتلجنس سرویس مبدل نمود و در کنار ایران و ترکیه مدت ها به سدی از سوی امریکایی ها و همپیمانانش در پیمان ناتو در برابر پیشروی های احتمالی اتحاد شوروی به سوی آب های گرم استعمال گردید و ازین طریق دَین قلاده بندی اش را سال ها به امریکایی ها و انگلیس ها صادقانه انجام داد. اوج مطرح و محبوب شدن پاکستان  نزد غربی ها در زمان لشکرکشی شوروی بر افغانستان بود و این مصادف با پیروزی انفلاب خمینی در ایران و به گروگان گرفتن دپلومات های امریکایی در تهران شد که قبل از اشغال سفارت، امریکایی ها تمام اسناد و وسایل استخباراتی شان را از تهران به اسلام آباد انتقال داده بودند و به این صورت پاکستان به مهمترین ایستگاه استخباراتی امریکا در منطقه مبدل گشت. رهبران سیاسی و نظامی پاکستان که عموماً از طبقات سرمایه دار و فیودال اند، زندگی دوگانه یا سه گانۀ پاکستانی– امریکایی– انگلیسی دارند. تحصیل اکثر جنرالان و رهبران سیاسی پاکستانی  با فرزندان و اهل و عیال  شان در امریکا و یا انگلیس صورت می گیرد. اینان که جسماً در پاکستان زندگی دارند، روحاً خود را در انگلیس و یا امریکا می بینند و به این صورت این دو کشور امپریالیستی در امور جاسوسی، نظامی و اقتصادی مشکلی با سران نظامی و غیرنظامی پاکستان ندارند. سرمایه داران پاکستانی که همه بورژوا کمپرادور  اند و گردانندگان اقتصاد و استثمار این دو قدرت امپریالیستی در آن کشور می باشند، سال ها در خدمت کمپنی های این دو کشور قرار داشته و به این خاطر امروز سرمایه گذاری های امریکا و انگلیس در پاکستان به بیش از 60 در صدِ مجموع سرمایه گذاری های آن کشور  می رسد.
با تمام هماهنگی ها و همقدمی هایی که در مسایل اقتصادی، نظامی و استخباراتی میان امریکا و انگلیس در پاکستان وجود دارد، اما از چندی به اینسو بنا بر اصل رشد ناموزون سرمایه و رابطة تضاد و وحدت میان کشورهای استعماری، بین امریکاو انگلیس زدوکندهای پوشیده و نامرئی جریان دارد. انگلیس ها با اینکه در اشغال عراق به وسیلة امریکا ، پشت پشت امریکایی ها روان بودند، اما امریکا در منافع استعماری خود در عراق، حبه ای هم  انگلیس ها  را شریک نساخت و خود با سه کمپنی نفتخوار تمام نفت عراق را برای بیست و پنج سال زیر کنترول گرفت. انگلیس ها که از قبل در هماهنگی با عربستان سعودی به منافع خود در پاکستان چشم داشتند، گروه کمپرادوران «اتفاق» را که در رأس آن نوازشریف قرار دارد، زیر دست گرفت و این سه (انگلیس، عربستان و پاکستان) برای احیای طالبان برادرانه تلاش کردند و بعد از رخصت شدن انگلیس ها در عراق بود که سردمداران این کشور به فکر جایگاه خاصی برای سرمایه گذاری ها و کنترول بازارها افتاد و به اینصورت جای بهتری نسبت به افغانستان و پاکستان که سال ها با افراد و گروپ های مزدورش زیر نام اسلام کار کرده بود، نمی توانست وجود داشته باشد. قرار دادهای متواتر نوازشریف با انگلیس ها، خریداری چارتر بانک پاکستان به وسیلة انگلیس ها و زده شدن پیاپی مهره های امریکایی در آخرین روزهای حکومت نوازشریف نمی توانست خشم امریکایی ها را برنیانگیزد و همان بود که کودتای مشرف به عنوان مهرة مهم امریکا بر نواز شریف شکل گرفت و نواز را تا پای دار هم برد که با وساطت سعودی ها رهایی یافت.
انگلیس ها که حال در هلمند مستقر اند و مواد مخدر این ولایت را به عنوان بزرگترین مارکیت مواد مخدر جهان در کنترول دارند و با طالبان در رابطة نزدیکی کار می کنند، در رقابت آشکار با امریکایی ها قرار گرفته و بیشتر نفوذش را از طریق بنیادگرایان پاکستانی در دولت و استخبارات آن کشور گسترش می دهند. حال که نوازشریف و برادرش شهبازشریف  بعد از انتخابات و قدرت گیری حزب مردم، یکباره به جرم فساد به وسیلة دو محکمة پاکستان از پارلمان و کار سیاسی برکنار شدند، عمق رقابت میان حامیان این دو حزب را نشان می دهد. با پراندن نوازشریف راه برای تطبیق سیاست های اوباما در پاکستان بیشتر باز می گردد، زیرا نوازشریف که زائیدة ضیاالحق و اخترعبدالرحمن است، نمی تواند از سیاست های اسلافش که بر تقویت بنیادگرایی استوار بود باز هم پیروی نکند و این بیشتر جاذبة انگلیسی دارد تا امریکایی . اما اردوی پاکستان، مخصوصاً صفوف آن که چرخ سیاست های پاکستان را به گردش در می آورند، با کاری که درین سه دهه توسط بنیادگرایان در میان شان صورت گرفته تمایل بیشتر به سیاست های انگلیسی اسلام گرایانه دارند، نه لیبرالیزم امریکایی. به این خاطر ما روز تا روز شاهد تقویت بنیادگرایی درین کشور می باشیم. مولانا صوفی محمد یکی از رهبران اسلامی پاکستان است که با جناح بنیادگرای ارتش در پیوند بسیار نزدیک قرار دارد و گفته می شود که با انگلیس ها از زمان های دور رابطه داشته است. انگلیس ها در پاکستان به شدت خواهان کار با طالبان می باشند و می خواهند تا به زودی بسترسرمایه گذاری هایش را درین کشور ازین هم بیشتر گسترش بدهند، در حالیکه امریکا وجود جنگ را برای استقرار دایمی نیروهایش در منطقه لازمی می داند. امریکا در قدم اول منافع آسیایی خود را با آمدن در افغانستان مد نظر می گیرد، بعد منافع خاصش در پاکستان و افغانستان را؛ در حالیکه انگلیس ها به عکس فکر می کنند و خواهان قدرت مذاکره و مفاهمه با طالبان اند، طالبانی که کلمه ای ضد انگلیس ها بر زبان نمی آورند، چیزیکه به دل بخشی از سرمایه داران و رهبران احزاب سیاسی در پاکستان خوش آیند تر بوده، این شیوه با سنت گرایی ها و قوم و قبیله گرایی های بسیاری از آنان سازگار می باشد و  به این خاطر تعهدنامه هایی میان این احزاب و طالبان صورت می گیرد. اینکه لشکر مجاهدین در میان مسلمانان هند ظهور می کند و بنیادگرایی نه تنها صوبه سرحد که هر چهار صوبة پاکستان را احتوا کرده است ، تا جایی که بر  استدیوم قذافی در لاهور هم حمله می کنند و ممبی را  به گلوله می بندند، نمی تواند جزئی از بازی های سیاسی این ابرقدرت ها به حساب نیاید. به این خاطر امروز بسیاری به این باور اند که زمینه های روابط میان انگلیس و روسیه در آینده بیشتر از رابطه میان انگلیس و امریکا می باشد. لذا با رفتن ناتو  از افغانستان و شاخ به شاخ ماندن انگلیس و امریکا در منطقه، نه تنها جدل های اعضای ناتو اروپا را پُر خواهد کرد که معادلات قدرت در این منطقه نیز تغییر خواهد نمود و محتمل به نظر می رسد که عده ای از دوستان امروز، دشمنان فردا شوند، چون این روابط را منافع تعیین می کند، نه اخلاق و انسان بودن. تمایل انگلیس ها به کار با جریانات بنیادگرای اسلامی است که تصمیم گرفته اند تا حتی با حزب الله لبنان نیز به مذاکره بنشینند و این جریان را با سیاست های خود عیار سازند چه رسد به جریان های اسلامی افغانستان و پاکستان که سال ها درین سه قرن آنان را پرورش داده و از آنان استفاده های خاصی کرده اند.       

۱۳۸۷ مرداد ۲۴, پنجشنبه

نه امریکا، نه طالب و جنگسالار؛ فقط نیروی سوم

مردم افغانستان در طول تاریخ هیچگاهی لذت زندگی را نچشیده و کمر شان همیشه زیر بار ستم و استعمار  شکسته و بدبختی های دوزخ آسایی را تحمل کرده اند. مخصوصاً در 30 سال اخیر که گاه زیر لوای دروغین سوسیالیزم و برابری، گاه دین و شریعت مداری و اکنون زیر نام دموکراسی و جامعه مدنی این ستم ها زننده تر از گذشته اعمال می گردد و دادرسی نیست که داد شان را به آنجا ببرند. این روز و روزگار، مردم افغانستان را سخت به ستوه آورده و با نشان دادن واکنش های منفی، اینک شاهد خودکشی ها، فرارها، خودسوزی ها، تجاوزها و هزاران جرم و جنایت دیگر در سراسر کشور می باشیم و هیچکس به این باور نمی باشد که روزی دریچۀ خوشبختی بر روی شان باز گردد.
امروز که از یک طرف نیروهای 41 کشور جهان که اوباما آن را اشغالگرانه می خواند (اوباما در مصاحبه با تلویزیون «پی. بی. اس» امریکا گفت: «همانطوری که می دانید افغانستان تاریخچة طولانی دربارة بیرون راندن نیروهای اشغالگر دارد و ما باید این تاریخچه را حین بررسی ستراتیژی خود درین کشور مد نظر بگیریم») در افغانستان حضور دارند و از سوی دیگر القاعده و طالبان با تمامی شاخه پنجه های خود به کشتار توده های مردم پرداخته، معلوم است که هردو طرف برنامة خدمت به مردم نداشته، با بدمستی های آنان هر روز زندگی مردم بد و بدتر شده، به تباهی و بربادی کشیده می شود. مردمی که کوچکترین صلاحیتی بر تعیین سرنوشت خود نداشته، آنانی که خود را  «نمایندگان» مردم می گویند، دستان اکثر شان تا مرفق به خون توده ها آلوده بوده، توقع نمایندگی از آنان  خیال واهی بیش نیست، به این خاطر شرایط زندگی دوزخ آسای کنونی مردم افغانستان، نیروی سومی را برای جاگزینی هر دو طرف می طلبد، تا از یکسو چنگال نیروهای اشغال کننده از گلوی شان رها گردد و از سوی دیگر دست نیروهای بنیادگرا بیش ازین حلقوم شان را نفشارد.
امریکاییان که به زودی تعداد نیروهای شان را در افغانستان به 72 هزار نفر می رسانند و افغانستان را سکویی برای رسیدن به اهداف آسیایی شان قرار داده اند، با وعده وعیدهای بسیاری که در ابتدای ورود شان به افغانستان (با سقوط طالبان و حمایت جبهۀ شمال) به مردم زجرکشیدۀ افغان دادند، با علم کردن پروسة دموکراتیک، ایجاد سیستم قانونمدار و بازسازی و چاپ نقشه های کابل 2020 که این شهر ویرانه را بر اوج پیشرفت و ترقی خواهند نشاند، عده ای را چنان مجذوب نمودند که  جز «دوستان بین المللی» و «فرصت طلایی» چیزی بر زبان نمی آوردند، کابلی که اکنون بعد از سپری شدن هشت سال جز تعفن، زباله، ویرانی و سنگربندی چیزی در آن به چشم نمی خورد. درین مدت نیروی ویژة امریکایی به تلاشی شبانة خانه ها، دستگیری و زندانی و به گلوله بستن و گلو بریدن مردم اشتغال داشته، 24 زندان از جمله زندان بگرام که در آن افغان ها بی هیچ محاکمه ای در بدترین وضعیت قرار دارند و امریکایی ها به زودی زندان «طلایی» 60 هزار دالری را در بگرام می سازند. این ها همه نشان می دهد که بازسازی امریکایی ها در افغانستان چه مفهومی داشته است. امریکایی ها بعد از سقوط امارت طالبی کوشش کردند تا هرچه جنایتکار تنظیمی، طالبی و دموکراتیکی را که به میل شان برابر بودند و از بربادی افغانستان خم به ابرو نمی آوردند، بر اریکة قدرت سوار کنند، چیزی که امروز خود شان این دولت را فاسد و بی کفایت می خوانند، در حالی که مردم افغانستان از مدت ها نسبت به آنان نفرت داشته و همیشه خواهان محاکمة شان بوده اند. خلیلزاد و لخضر براهیمی نماینده های دوقلوی امریکا و یوناما در زمان شکل دادن این دولت اعلان کردند که «عدالت را فدای صلح می کنند» و به این شکل بار دیگر دست جنایتکاران را برهست و بود مردم باز کردند و امروز عده ای سالوسانه بر دروازة یوناما صف می کشند تا داد دادخواهان را ازین در به دست آرند و به این صورت برای دادخواهی سرابی را به مردم آدرس می دهند. امریکایی ها که در سال گذشته بیش از 1600 افغان بی گناه و ملکی را به قتل رساندند و پیشبینی می کنند که در سال روان میلادی به علت خونین تر شدن وضع، این کشتار بیشتر خواهد شد. امریکایی ها در زیرکوه شیندند، عزیزآباد شیندند، بکوای فراه، زرمت، لغمان، فارم های جلال آباد، تگاب، پنجوایی، ژیړی، نادعلی هلمند، هسکه مینه، شاه ولی کوت، ارزگان، درۀ پیچ، گذرۀ هرات، لوگر و دهها جای دیگر با بمباران های کور به قتل صدها افغان دست زده اند (جالب اینکه به خاطر کشتار 90 زن و مرد و کودک در عزیزآباد، دولت افغانستان یک افغان را که گویا گزارش غلط داده، به اعدام محکوم کرد و کاسه و کوزه را بر سر او شکست تا کسی نگوید که امریکایی ها قاتلند). به اینصورت ثمرة فرصت طلایی در افغانستان با آمدن امریکایی ها و به قدرت رسیدن جنگسالاران، تکنوکرات ها و دموکراتیکی ها به عنوان حواریون کرزی؛ بیش از 60 در صد مردم زیر خط فقر رانده شدند، چهار ملیون نفر بیکار گشتند، پنج ملیون نفر آواره ماندند، فساد اداری در دنیا بی نظیر گشت، فساد دونرها، انجوها و کمپنی های غربی مردم افغانستان را در تیره روزی و دربدری غرق کرد (78 هزار میل اسلحه ای که کمپنی های غربی به افغانستان آورده اند، همه گم شده اند)، گراف خودکشی و خودسوزی افغان ها مخصوصاً زنان در تاریخ کشور بینظیر شد، فرار از دهات به شهرها و بیکاری در شهرها دهها گروپ مافیای مواد مخدر، اختطاف اطفال و قاچاق زنان را پرورش داشت، افغانستان به بزرگترین کشور تولید کنندة مواد مخدر تبدیل گشت که در آن بیش از یک و نیم ملیون نفر معتاد شدند، راه جاسوسی 26 کشور جهان با 60 هزار جاسوس در افغانستان باز گشت؛ همسایگان افغانستان مخصوصاً ایران و پاکستان به مداخلۀ 24 ساعته در افغانستان آغاز کردند؛ گراف روسپی گری زنان، تن فروشی اطفال و گدایان در شهرها، مخصوصاً پایتخت به اوج خود رسید و با این همه قرار است امریکایی ها با معاهدات ستراتیژیکی که با دولت افغانستان به امضا رسانده به زودی نیروهای شان را تا دل شان بخواهد بالا ببرند که در حال حاضر دهها پایگاه و میدان هوایی در سراسر کشور در دست احداث می باشد. به این خاطر گروپ بزرگ انجنیری امریکایی وارد افغانستان شده است. این نیروها که می دانند بهای هر افغان فقط دو هزار دالر می باشد، از فیر بر افغان ها در راه ها و جاده های شهرها کوچکترین دریغی نکرده، هر که را دل شان بخواهد به گلوله می بندند.
طالبان که پنج سال در افغانستان حکومت راندند، در روابط نزدیکی با استخبارات پاکستان قرار دارند. مردم در مدت حکومت شان از هیچ نعمت زندگی برخوردار نبودند؛ آنان دروازه های مکاتب را بستند، مواد مخدر را گسترش دادند، شنیدن موسیقی را ممنوع نمودند، به زور و استبداد حکومت کردند، در بازسازی گامی بر نداشتند و کوچکترین برنامۀ خدمت به مردم نداشته و جز خود کسی را حق کوچکترین بیانی نمی دادند. حال که در برابر خارجی ها و دولت افغانستان می جنگند، کوچکترین توجهی به زندگی مردم نداشته، در میان مردمی که هیچ پیوندی نه با دولت و نه با نیروهای امنیتی دارند خود را منفجر کرده، کارگران را می کشند، از مردم باج ستانی می کنند و با این گمان که روندگان به ایران عساکر اردوی ملی هستند، 33 نفر را توته توته می کنند و به این ترتیب بسیاری از عملکردهای آنان زمان حضور خارجی ها در افغانستان را افزایش می دهد و خارجی ها ازین رقابت برای حضور درازمدت شان سود می برند. مردم امید زندگی بهتر را  با به قدرت رسیدن طالبان هرگز ندارند و به این صورت در میان دو نیرو گیر مانده، در بحر بیکرانی از فقر، بیکاری و بی عدالتی دست و پا می زنند. لذا مردم در حالات بسیاری دست به تظاهرات زده، راه های عمومی را می بندند. تا حال ساکنان  اکثر ولایات کشور بر ضد اعمال نیروهای امریکایی، دولت افغانستان و طالبان دست به تظاهرات زده اند که این خود عمق نارضایتی عمومی مردم را در برابر اینان به نمایش می گذارد، تظاهراتی که نمونۀ آن در بسیاری از کشورهای جهان دیده نشده است.
با تمام موارد بالا برای مردم افغانستان یک راه باقی می ماند و آن این که به فکر ایجاد نیروی سومی باشند. این نیرو می تواند از روشنفکران آزادیخواه در داخل و خارج کشور، سران قومی که تا حال ننگ وابستگی و ریزه خواری را نداشته، افراد دموکراتی که در خدمت این دو نیرو قرار نداشته و جریانات سیاسی که تا حال به هیچ زورگویی خوش آمد نگفته باشند، با افراد صفوف تمام جریانات سیاسی که به واقعیت وطنفروشانه، استبدادگرانه و ضد مردمی رهبران شان پی برده باشند، در یک جبهه واحد جمع و از طرق مختلف در اخراج خارجی ها و کوتاه نمودن دست همسایگان و مزدوران شان تلاش نمایند. این نیرو قادر خواهد شد تا در جریان شکل گیری رهبران واقعی خود را پیدا کنند و با داشتن رابطة متقابل با همسایگان، کشورهای منطقه و جهان و پافشاری بر روی استقلال، آزادی و بیطرفی در نجات توده های مردم از شرایط خونبار کنونی تلاش نماید. زیرا آنانی که دست شان به خون مردم آلوده است و در فروش کشور دست داشته و فرمان خون و آتش را داده اند، عدۀ قلیلی اند که شمار شان به دو هزار نفر نمی رسد و با طرد اینان میتوان فردایی برای کشور طراحی کرده در آن خوشبختی ملت نامراد ما رقم خورده باشد، با این که این کار زمان می خواهد و آسان نیست، ولی این شعار اگر از همین فردا مطرح گردد که نه امریکا و جنگسالاران و نه طالبان؛ در راه ایجاد نیروی سوم! برای فردای افغانستان کار ساز خواهد بود.

۱۳۸۷ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

جنایات روزافزون در شمال

 از تجاوز برطفل 11 ساله ای در جوزجان چند روز نگذشته بود که چند واقعه ی دیگر تجاوز در ولایت کندهار، بلخ و سرپل صورت گرفت. درکندهار پدر و فرزندی مورد تجاوز سه تن از افراد پولیس ملی قرار گرفتند، در ولایت بلخ طی چند ماه اخیر ده واقعه تجاوز ثبت شده که زشت ترین آن تجاوز برطفل پنج ساله ای است که فعلاً در شفاخانه مزارشریف بستری است. و واقعه ی اخیر در ولایت سرپل در قریه چلم گم می باشد که از سوی پسر حاجی پاینده یکی از اعضای پارلمان صورت گرفته است.
تجاوز برعفت و ناموس مردم به هر شیوه وتوسط هر فردی که باشد جنایت نابخشودنی است. ولی اگرعاملین جنایت کسانی باشند که خود مسوولیت حفظ امنیت را به دوش داشته و به خصوص که در جریان وظیفه جنایاتی را مرتکب و بر عفت مردم تجاوز کنند و یا هم از سوی کسانی صورت گیرد که پدرانشان برای مردم دیگر به اصطلاح قانون بسازند و ادعای نمایندگی مردم را بنمایند اما پسران شان با استفاده ازامکانات و قدرت پدر دست به جنایات و تجاوز بزنند، باید به شدیدترین نحو مجازات شوند.
پرده از چهرهء همچو افراد زمانی برداشته می شود وقتی که پسر 22ساله ی شان دست به تجاوز بر عفت مردم میزند و درین جرم دو تن دیگر راشریک میسازد، فوراً دست به کارشده جوان 22ساله راطفل نابالغ و معصوم جلوه داده برایش تذ کره 14ساله می سازند تا برای رهایی چند روز بعدش زمینه رامساعد سازند. و تأسف بیشتر درینست که از یکسو دختری مورد تجاوزقرارگرفته وظلمی بر اوصورت می گیرد و از سوی دیگر فامیل وی تهدید می کند اگر مجرم مورد مجازات قرار نگیرد و در حق شان بی عدالتی شود دختر خود را خواهند کشت.
مردم ما که در سراسرکشور از زورگویی و جنایات روزافزون به ستوه آمده اند در موجودیت فساد اداری گسترده و تسلط تفنگ داران و زورگویان امید به بهتر شدن اوضاع و تأمین عدالت و حفظ امنیت شان نخواهند داشت.

۱۳۸۷ مرداد ۲۰, یکشنبه

گزیده ای از "نوعی از هنر، نوعی از اندیشه"

نوشته ای از سعید سلطانپور

     در جوامع طبقاتی، بیش از هر زمان دیگر، هنر و اندیشه به مثابه سلاحی ارزان و موثر، بازار داشته و وسیله ای جادویی برای ماندگاری طبقات حاکمه است و همواره در جهت تحقیر و تحمیق مردمان محروم و عامی به کار گرفته می شود، کوشش برای بیداری و آنگاه پیگیری سرشار از ایمان، برای هوشیاری مردم، وظیفه ی آرمانی هنرمندانی است که با درک، توان، لیاقت و همچنین تحلیل و شناخت حقوق از دست رفته ای ایشان، اندیشه مبارز خود را به سلاح اقدام مجهز کرده اند و برای کسب حقوق ربوده شده ی "کار" و تنظیم مردمی آن به بهای تحقیر، تهدید، زندان، شکنجه، خون و مرگ خویش می کوشند.
    برای عظیم ترین غارت ها، می باید عظیم ترین تحمیل های فرهنگی ممکن شود. پس بیهوده نیست که فرهنگ های ملل فقیر غارت زده، نیمه جان می شود. پس بیهوده نیست که معلم به هیچ گرفته می شود تا زیر فشار استراحت و نان خانواده، مسوولیت خویش را از یاد ببرد و برای حفظ تعادل مرسوم زندگی به مشاغل دیگر نیز  بپردازد، پس بیهوده نیست که بر کتاب های درسی و کتاب های کودکان نظارت دیکتاتوری بعمل می آید و بیهوده نیست که رسانه های اطلاعات جمعی ارزشی برابر با تسلیحات می یابد و برای هنر و ادبیات، با شور و بررسی های بسیار، برنامه های دورانی تدارک دیده میشود و گردن مفاهیم مترقی با گیوتین سانسور قطع می گردد.
    استبداد و سانسور در قلمرو هنر و اندیشه، چنان وسعت یافته که بررسی همواره ی آن وظیفه هر هنرمند و ادیبی است که وجدان سیاسی خود را در جهت نجات حقیقت بیدار میداند. من می گویم نباید سکوت کنیم، شاید شما نیز این را می گویید، اما عمل چیز دیگری می گوید: ما همه سکوت کرده ایم. نفس های جسته و گریخته هرگز کافی نیست. باید خطر کنیم. همه از تاکتیک حرف می زنیم و من چنین دریافته ام که جای کلمه "ترس" را با "تاکتیک" عوض کرده  ایم. اگر همه برویم و بنویسیم و هر طور شده، منتشر کنیم، دیوار سانسور می شکند. وقتی خود ما، اندیشه های عاشقانه و ایمانی خویش را سانسور می کنیم، چنان است که چشم فرزندان خود را در آستانه ی تولد بیرون میکشیم و توجیه ما ترسی است که بر ما اعمال می شود. از این لحظه بیاموزیم. من در قلب ترس، از استبداد و سانسور دولت در قلمرو هنر و ادبیات حرف می زنم. اگر راست می گوییم، اگر با شهامت خود ایستاده ایم، اگر می دانیم حق با ماست، پس نباید سکوت کنیم. سانسور در قلمرو هنر و ادبیات، اولین خیانتی است که مرتکب میشویم و با دشمن همدستی می کنیم تا به تاکتیک او تحقق بخشیم.
     مجلات و اخبار در گرو ارتجاع اند و گردانندگان مطبوعات یا خریداری شده اند، یا زیر سایه تفنگ ترسیده اند و یا خود از مریدان نزدیک ارتجاع می باشند و در کادر سرمایه ها  سهام گذاری می کنند.... و دیگر پیداست که سرنوشت فرهنگی خوانندگان ما چیست!....
     ترس هر لحظه بیشتر، ما و هنر و ادبیات ما را به کام خود میکشد. طوریکه امروز هنر و ادبیات ما، هنر و ادبیات ترس نیست بلکه هنر و ادبیات ترسوست. همواره می گریزد، تحقیر می شود، در انزوا چون شیر، یال بر می آشوبد و در جمع، در جامعه چون روباهی زیرک از خطر می گریزد، اما تنها بیداری و شهامت وجدان هنرمند و ادیب مبارز و انقلابی است که در ستیز با فقر روانی و فرهنگی و نیز تباهی درون طبقه مرفه، تواناست و می تواند نه تنها در جریان آینده ی تاریخ که هم اکنون، زمینه های شکست آن را فراهم آورد. اما نمیتوان ادعا کرد که هنر و ادبیات ما آن گونه که می باید، بیدار است و شهامت را می شناسد. فرهنگ ما به شدت تحقیر شده و اگر تکانی به هستی فرهنگی خویش ندهیم به مسخی آرام و نامعلوم تن خواهیم سپرد و تمام حساسیت های اجتماعی و مردمی خویش را به باد خواهیم داد و به واقعیت های آلوده و متعفن عادت خواهیم کرد. دشمن با امکانات وسیع خود، همواره تجهیز است و برای تسلط بر هنر و ادبیات و کاربرد آن برای مقاصد وسیع سیاسی خویش، می کوشد و تنها سلاح آشکار و حتی قانونی خویش، سلاح کوبنده ی قلم و سخن را از کف نهاده ایم. مثل عاشقان عهد عتیق، در جستجوی معبود سر به بیابان نهاده ایم، هنر و ادبیات مسوول را می جوییم و نمی یابیم...... با تبلیغات وسیع صنعتی، آموزشی و هنری که موجد اسارت اقتصادی و فرهنگی است، زندانی از مناسبات فریبنده ی تولیدی می سازد و توده ها را با شگردهای نویاب، برده ای مصارف اقتصادی و فرهنگی میکند و به بند قسط، تجمل، تفریح و تحمیق می کشد.... در جهت سیاست نو، احزاب نوین با محتوای قدیم می سازد. تفسیرها پرهیاهو، ضد مردمی، مهیج و فریبنده است و هدفی جز تایید مرکزیت ارتجاع ندارد. ... داستان ها، درامه ها، پند و اندرزها، همه و همه کلیشه ای، تهوع آور و مضمحل کننده است و برای تایید سرنوشت محتوم تهیه می شود.... صداهای تهیه کنندگان برنامه های رادیویی و تلویزیونی جعلی، مرده، آلوده به رمانتیسمی تخدیر کننده و متکی بر ندانستگی و تصور قالبی مردم نسبت به ارزش های مترقی صدا، کلمه، موسیقی و در مجموع هنر و اندیشه ای مبارز امروز است.
    در چنین شرایطی که هنر و اندیشه بر اثر تفنگ و طلا، خدمتگزار دستگاه است، در چنین شرایطی که حریف، صورتک اعتلاء و سعادت اقتصادی و فرهنگی مردم را پشتوانه ای مقاصد سوداگرانه و وجاهت ملی و جهانی خویش ساخته است و با تغییر عناوین و القاب حتی تجدید حیات می کند و با درک نیروی تاریخی کلمات، آنها را از ضرورت زمانی و مکانی می زداید و با مصرف اصطلاحات مترقی، مفاهیم را قلب می کند و هنر و ادبیات را از طریق تصویبنامه های سیاسی – فرهنگی و کاربرد سرمایه های اجرایی آن به خدمت میگیرد و در مسیر دلخواه جریان می دهد و با همکاری دانشمند و هنرمند خودفروخته، به تفتیش اندیشه و عمل می پردازد.
     هنر و ادبیات مترقی با درک خواستگاه تاریخی خویش و با تکیه بر ریالیزم اجتماعی، ناگزیر از ستیزه ای قاطع با فرهنگ پوسیده، عقب مانده و کهنه و با بازستاندن ارزش های موجود در هنر و اندیشه ادوار گذشته، چه از نظر شکل و چه از نظر محتوا و تغییر آن جهت انطباق با نیازهای تازه ای مردمان امروز و آینده، برای رشد فرهنگ مردم می کوشد... اما هستند کارگزارانی که پول می گیرند و مقام می یابند تا به نمود نظم کهن، هنر و اندیشه بسازند! و با هیاهوی گاه و بیگاه، اذهان را از مسیری که نباید دنبال شود، منحرف سازند و هستند کارگزارانی دیگر که با هیاهوی "سطح بالا" در زمینه ی شکل و حتی محتوا، به تثبیت موقعیت اجتماعی خویش، برای بهره مندی از مزایای قانونی سازمان های دولتی و تشریفاتی می پردازد تا هم به مراد خداوندان خویش عمل کرده باشند و هم با بحث های روشنفکرانه ای خویش، هنرمند عالی و تیوریسن هنر و ادبیات و فلسفه قلمداد شوند.
    هنر مترقی هرگز از تهمت های زیرکانه و همواره ای این کارگزاران معلوم الحال فرصت طلب نمی هراسد، زیرا در جبهه ی سیاست، رویاروی آنهاست و به درستی دریافته است که پنهان ترین تاثیرات سیاسی، در زمینه رابطه مدام مردم و فرهنگ درجهت تقویت شرایط موجود، از طریق همین کارگزاران هنر و اندیشه اعمال می شود......
    دشمن به توان و تحرک توفنده ی هنر و ادبیات آگاه است، پس با همکاری گروهی از هنرمندان و روشنفکران دیروز سرحدات کنترل خود را می گسترد و تا می تواند از هنرمند و اندیشمند سلب اعتماد می کند و باید توجه داشت که روشنفکر سرخورده و ساقط دیروز، تمهید سازی وابسته، برای سقوط هنرمند و روشنفکر متزلزل، نیمه مبارز و حتی مبارز امروز است و چنین است که هنرمند و روشنفکر و حتی مبارزان قدیمی را، با شگردهای گوناگون می خرند تا از شاجور خلق، این گلوله های کاری را که به تهدید در برابر سیاست و فرهنگ ارتجاع صف بسته اند، ربوده باشند.