صفحات

سخت است فهماندن چیزی به کسی که در قبال نفهمیدنش پول می گیرد. (احمد شاملو)

۱۳۹۰ مرداد ۲, یکشنبه

داد نورانی، مبارز سلحشوری که جاودانه شد!


هیئت تحریریه پیشرو
تا که بر خاک تنم لالۀ سرخینه دمد
تا که بر عرش کلامم رود آهنگ سکوت
در ضربان دل من سیلانی سرخ
خون من؛ سرخ
رمقم؛ سرخ
شفقم؛ سرخ
و اینک شفق سرخ می شود و مردی از تبار عشق و آزادگی ذرۀ هرم را بر صدف سینه اش میکارد تا در تلالوی استقلال و آزادی لاله های سرخینه بر مزارش شکوفه زنند و نسیم عطرآگین رهایی بر کوه و دمن این مأمن وزیدن گیرد.
امروز بر مزاری مردی ایستاده ایم که بنابر گفتۀ خودش مردی لولی وشی نبود که تکیه بر  آستانه زور زند، بلکه زورق زندگی را در میان امواج توفان به پیش میراند و چون ناخدای زبده از دل خاره ها میگذشت تا روزی به ساحلی رسد که کوچکترین سرود آن بوسه باشد.
آری، امروز بر مزار داد نورانیِ مبارز، وطنپرست و مردم دوست ایستاده ایم؛ مبارزی که سه دهه از عمر پربارش را در سنگرهای استقلال طلبانه در فراه و کنر و نورستان و نیمروز، گاه با ماشۀ تفنگ و گاه هم با خنجر قلم علیه اشغال رزمید و در ایران و پاکستان و کابل هیچگاه این مسوولیت تاریخی را فراموش نکرد و چون مرد رسالتمند، آزادیخواه و پیکارگر تا آخرین لحظۀ عمر بر این راه رفت و هرگز برنگشت.
داد نورانی 55 سال پیش از امروز در ولایت فراه زاده شد، ولایتی که قهرمانان زیادی چون استاد حبیب الله، انجنیر شهباز، یوسف خان و دهها مبارز دیگر فراهی را در سینه اش جا داده است. او پس از اتمام لیسۀ ابونصرفراهی، وارد پوهنحی طب کابل شد و مثل هر جوان متعهد علاقه داشت تا با طبابت، مصدر خدمت به مردم گردد، ولی شرایط ناگوار آن زمان به او اجازه نداد که پوهنحی طب را تمام کند. داد نورانی با ترک تحصیل، با مرد مبارزی همدوش شد که راه و رسم آزادگی را فریاد کرده بود. او تا آخرین لحظۀ زندگی بر راه او رفت، چه باک که دیگران نرفتند!
نورانی، پس از مهاجرت به ایران، بخاطر هماهنگی بیشتر مبارزۀ محصلان علیه اشغالگران، اتحادیۀ محصلان افغانها را پایه گذاری کرد و نشریۀ "صدای افغانستان" را منتشر ساخت. در مجمر سرخ مقاومت ضد روسی، در کنار استاد حبیب الله خان ماشه چکاند و در کوهپایه های کنر و نورستان به مداوای مردم زحمتکش و ستمدیده پرداخت و در کمپ های سوزان پاکستان، تربیه و پرورش کودکان را فراموش نکرد، چون باور داشت که آگاهی نخستین شرط آزادی است.
او پس از لگدمالی کشور ما توسط چکمه پوشان تازۀ خارجی، به کابل برگشت تا در آگاهی و سمت دهی مردم نقشش را ایفا نماید. در نشریۀ روزگاران به نویسندگی پرداخت و یکی از ستون های پر خوانندۀ این نشریه (کابلیان با خون می نویسند) را با دردها و آلام واقعی مردم ما ثبت تاریخ نمود. ناگفته نباید گذاشت که او با خط نادرست سیاسی روزگاران مخالفت کرد و به همین دلیل از کار در آن استعفا داد ولی مثل همه رزمندگان واقعی، بخاطر تبلیغ خط نادرست این نشریه از خود انتقاد نیز کرد، و به زودی نشریۀ پیشرو را روی دست گرفت تا با خط مردمی و پیشرونده برای رهایی مردم از یوغ اسارت کمک نماید.
شخصیت مردی که چنین آزاده زیست و به آستان هیچ جنایتکاری سر خم نکرد و بر تن و روحش فقط تخم میثاق رهایی مردم سبز شده بود، نمیتواند با افترا و تهمت دیگران، پیام های سرکاری تسلیت، نوشته های خنثی و سخن پراکنی های بی محتوا و زهرآگین صدمه ببیند؛ چون یار و یاران و دوستانش نیک میدانند که بر کدام راه خارایین و طولانی باید ره بزنند و بر چکاد کدام درد فریاد شوند تا او آرام گیرد و جاودانه شود.
داد نورانی در شامگاه 22 سرطان 1390، در حالیکه شماری از دوستان و شاگردان او بر بالینش حضور داشتند، با کلمات ماندگار خطاب به یکی از داکتران شفاخانه وزیرمحمد اکبر خان پدرود حیات گفت: «تو مرا تسلی نده، من حقیقت مرگ و زندگی را میدانم، مرگ برایم هیچ ارزشی ندارد، تلاش برای زنده ماندنم فقط برای ادامۀ خدمت به مردم زحمتکشم است، در غیر آن هیچ.»
آن ساربان
که در دل شب بست
                          کاروان
فردا
به دشت نور
اتراق می کند

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد!
هیئت تحریریۀ پیشرو
24 سرطان 1390

هیچ نظری موجود نیست: