صفحات

سخت است فهماندن چیزی به کسی که در قبال نفهمیدنش پول می گیرد. (احمد شاملو)

۱۳۹۰ مرداد ۲, یکشنبه

«حكومت با چوكي و مقام مي خواهد زبان مرا ببندد، ولي هرگز تن به اين خفت نمي دهم.»

خاطراتی از یک همرزم

بیست و هشت سال قبل با مردی آشنا شدم كه با درد و افسوس امروز در بين ما نیست. او را در مسیر سفری که از پاکستان به ایران داشتم ملاقات کردم. در همان نخستین ديدار و مختصر صحبتی كه تا زاهدان داشتیم او را مرد متواضع، مصمم و شيفتۀ مردم و وطنش یافتم. طرز صحبت و برخورد دوستانه اش مرا كه در آن زمان جوان خون گرم و احساساتی بودم سخت تحت تأثير قرار داد. او تا زاهدان قصد سفر داشت و من كه عازم تهران بودم در زاهدان از هم جدا شديم. بيش از چند ماهي در ايران نبودم و دوباره از راه پاكستان به افغانستان برگشتم.
 سالها بعد در زمان تسلط طالبان، درسال 2000 ميلادي با خانواده ام به پاكستان رفتم تا در آنجا فرزندانم بتوانند درس بخوانند.
دوستي داشتم كه از نظم، تدريس و فضاي خوب يكي از مكاتب كمپ جلوزو برايم گفت. علاقمند شدم تا سري به آن كمپ بزنم. تصادفاً در فرصت خوبي با دوستم به آنجا رفتيم. آنروز محفلي به مناسبت تشويق و تقدیر از شاگردان ممتاز مكاتب دختران و پسران كه امتحان سالانه را سپري كرده بودند، برگزار شده بود.
در ميان سخنرانان از مدير مكتب پسران نيز تقاضا شد تا صحبت چند داشته باشد. مرد كوچك اندام و سخنور توانايی را ديدم كه با منطق و بسیار گیرا صحبت میکرد. قيافه اش را نميتوانستم درست بياد آورم اما آواز شیرين و كلام شيوايش به گوشم خيلي آشنا بود. در فكر فرو رفتم و پاسخ خود را نيافتم كه او را در كجا ملاقات كرده ام. بعد از ختم محفل به خاطر آشنایی بیشتر نزدش رفتم و بعد از مختصر صحبتي همديگر را بياد آورديم. آری، او داد نوراني همان كسي بود كه سالها قبل در مسير راه زاهدان ديده بودم.
از ملاقات همدیگر خيلي خوشحال بوديم و او مرا تشويق کرد تا به آن كمپ بیایم. با خانوده ام يك سال را در آنجا به سر برديم. در آن مدت او را در ميان دوستانش مرد استثنايي و کم نظیر يافتم. او خلاف بعضی ها زياد كار مي كرد و كمتر ادعا داشت. همیشه سرگرم کاری بود؛ بیشتر مصروف تدریس و رهنمایی شاگردانش بود، و در اوقات فراغت به شدت سرگرم مطالعه، نوشتن و سرودن اشعار مردمی و میهنی اش بود.
با آنكه مدير خوب براي مكتب بود، اما در تدريس مضامين فزيك، كیميا، بيولو‍ژي، رياضي، دري، تاريخ و جغرافيه نيز فهم بالايي داشت و اكثراً مضامين كیميا، بيولوژي، رياضي و فیزيك صنف های بالا را خودش تدريس ميكرد.
تنها زمان تفريح او بين عصر و شام بود كه با دو يا سه تن از دوستانش در اطراف كمپ به گردش مي پرداخت و هر وقت در كمپ بودم مرا نیز صدا ميزد تا باهم به گردش برويم. برای من گردش با نورانی تنها تفریح نبود، بلکه در آن مدت کوتاه روی مسایل گوناگون صحبت میکردیم و از آگاهی کم نظیرش بهره میبردم.
بعد از سقوط طالبان تصميم گرفتيم به وطن برگرديم. من و نورانی همسفر بوديم. لوازم خانۀ او عمدتاً نوشته ها و كتابهايش بود.
در كابل از هم جدا شديم، او در كابل ماند و من عازم ولايتم شدم. بعد از دو سال دوباره به كابل برگشتم و كار مشترك را آغاز كرديم. كار و تلاش نوراني چنان چشمگير بود كه هفته نامۀ روزگارانش در مدت کوتاه سرامد مطبوعات افغانستان شد و به عنوان صدای رسای اعتراض و خشم مردم نسبت به جنایتکاران جنگی و غاصبان قدرت در سراسر افغانستان خواننده پیدا کرد و حتی افغانهای مقیم خارج نیز به زودی در پی تماس با روزگاران، خواستار دریافت نسخه های کمیاب آن شدند. «کابلیان با خون می نویسند» و «جانباختگان» ستون های فراموش ناشدنی در تاریخ مطبوعات افغانستان، با قلم بینا و نترس نورانی در هفته نامۀ روزگاران رقم خوردند.
نوراني مرد واقعبين و مبارز خستگی ناپذیر، به هيچ قيمتي حاضر نبود قلم رسا و دانش خود را قرباني مقام و چوکی کند. به ياد دارم كه با وجود پافشاري بعضی از «دوستانش» مبني بر پذيرش معينيت وزارت مبارزه با مواد مخدر كه از سوي حکومت پيشنهاد شده بود، از آن امتناع ورزيد و ميگفت: «حكومت با چوكي و مقام مي خواهد زبان مرا ببندد، ولي هرگز تن به اين خفت نميدهم.»
نوراني بعد از استعفا از کار «روزگاران» با جمعي از ياران همفكر خود نشريه پيشرو را با محتوای انتقادي و روشنگرانه روی دست گرفت. این نشریه خلاف صدها نشریۀ دیگر، بی پرده بر خط سیاسی- طبقاتی اش تأکید داشته و راه رهایی افغانستان را دموکراسی تقلبی و وارداتی، و سازش در برابر جنایتکاران نه بلکه مبارزه در برابر هرگونه زورگویی، ترور، سیاه اندیشی، استعمار و استثمار می داند.

چاپ پيشرو با خط  و روش جديد دردسرهاي تازه اي را براي نورانی به بار آورد؛ اما تهدیدکنندگان شناخت درستی از نورانی نداشتند و فکر می کردند او نیز مثل آنان قلم و زبانش را برای معاملات شخصی به کار می برد و ممکن است در برابر تهدید قد خم کند. اما، نورانی و همفکرانش ثابت کردند که پیشرو پروژه نه بلکه تعهد است.
نوراني با وجود بیماری شکر {روزانه تا 15 يونت انسولين مصرف داشت} در یک شبانه روز بطور اوسط تا 15 ساعت كار مي كرد و خم به ابرو نمي آورد. هميشه به دوستان خود توصيه مي كرد که مطالعه كنند و بنويسند. خودش نيز تا لحظه ايكه جان ميداد قلم بر زمين نگذاشت. آخرين باري كه از او خواستم تا حداقل يك مقدار به صحت خود توجه كرده و از كارهاي دماغي و قلمي خود بكاهد، در جوابم گفت مي خواهم آخرين نيروي خود را در خدمت مردم و وطنم بگذارم.
نوراني آزاد زيست و جز آرزوي خدمت به مردم زحمتكش و آزادي وطن آرمان ديگري نداشت.

هیچ نظری موجود نیست: