صفحات

سخت است فهماندن چیزی به کسی که در قبال نفهمیدنش پول می گیرد. (احمد شاملو)

۱۳۹۰ مرداد ۲, یکشنبه

«دیوار سکوت شب پرستان / با ضربۀ شعر من شکستنیست»


 قسمت هایی از مقدمۀ مجموعۀ "ساطوری از خشم" 

...هستند شاعرانی که در شعر شان اشک و فریاد انسانی راه می یابد و شاعرانی که به عکس شمشیر زورمداران را با مصراع های شان صیقل میزنند تا بر اشکها برنده تر فرود آید و یا از کنار تمام پلشتیها چون کور و کر میگذرند. به این خاطر اندیشه شاعر در سرتاسر سرایش های شعری حکمروایی دارد. هرچند شاعرانی مدعی  شعر بی اندیشه اند و از داشتن جهانبینی «خاصی»، بنابر دلایل «خاصی» و در زمان «خاصی» انکار میکنند، اما این انکار نیز بی تردید از جهانبینی مشخصی آب میخورد که شاعر را با هزار شیوه و شگرد به کتمان و انکار آن مجبور میسازد و به نرخ روز در حلقومش نانی فرو میبرد که جز خیانت به خود و به شعرش چیزدیگری نیست.

هستند شاعرانی که مدعی شعر غیر سیاسی اند و از هیچ خوکی تعریف و تمجید نمیکنند، اما در برابر جنایات و وطنفروشی های خوکان سکوت نموده و به این صورت در میان دو کرسی ظالم و مظلوم بیطرف، ساکت و آرام مینشینند، ظاهراً به هیچ چیزی درین دنیا کاری ندارند؛ به دیوار جسم شان چسبیده و بعضی از آنان سوزهای عشق چشم و آبروی فلان کمر باریک و شکن در شکن زلفان و انار پستان را برای آرامش روحی خود و یا درد چنینی از دیگران را زوزه میکشند و اینگونه دنیای شان را فقط محدود به خود و معشوق میسازند و آنسو تَرَک به هیچ خونی ارج نمیگذارند. به خاطریکه بتوانند این راز و نیاز را به نحو «شایسته ای» به سر برسانند، از باد و نسیم، از آب و درخت، از مار و شتر، از قاطر و اسب کمک میگیرند، بادیه نشین میشوند و با کرم و قانغوزک حرف میزنند، راز دل میگویند، پیام و پیغام میفرستند و از انسانها نفرت دارند. نصایح آنان پر از صبر و شکیبایی اند و بیشترعزلت نشینی، ژولیده گری، جلمبری و پریشان فکری را تبلیغ میکنند و به این صورت برای زورمندان و مستبدان زمینه ساز بیحرکتی، بی اعتراضی و بی مقاومتی مردم شده، بدترین خیانتی را برای بشر دربند انجام میدهند. اما شاعرانی که در سروده های شان برای انسانیت میرزمند و از برابر دشواری ها نمیگریزند و با هیچ خونریزی نمیسازند، درس قدم گذاردن بر راه را می آموزانند «گر مرد رهی میان خون باید رفت - وز پای فتاده سرنگون باید رفت / تو پا به راه در نه و هیچ مپرس - خود راه بگویدت که چون باید رفت» و به اینگونه شهید میگردند و درس بزرگ تاریخ را به یادگار گذاشته، نفرت تاریخ را بر چهرۀ زرد شاعران «بی راه» نثار میکنند. علو همت چنین شاعرانی، صرف در حرف باقی نمیماند و به این خاطر نیشابوری پذیرای شمشیر قساوت چنگیزیان میگردد، اما فرار را بر قرار ترجیح نداده و به هیچ فرزند و نوادۀ چنگیز قصیدۀ مدحیه نمیسراید...  

شاعران بی جبهه و بیطرف که برایشان سوختن، فرزند فروشی و خوردن برگ درخت ملتش؛ کوچک، زمخت و غیر احساسی است و در شعر «بزرگشان» نمیگنجد، چون انسانهای بیروحی از کنار این همه گذشته و تصویر چنین ماتم ها و ماتمکده هایی را مغایر «وظیفه» مقدس شعر میدانند، لابد در ارزیابی و بررسی شعر دیگران نیز آنرا نقص و عیب بزرگی دانسته و با تمسخر و تبختر مهر شعار، زبان کهنه، ترکیب های ناپسند وغیره را بر آنها میکوبند و چون به پوست شعر چسبیده اند، فقط به تکنیکهای شعر می اندیشند. نقد آنان نیز از همین جا آغاز میگردد و به همین جا ختم میشود. گلسرخی شاعر شهید راه آزادی خلق ایران زمانی گفته بود که اگر شعر چیزی برای گفتن دارد، بگذار شعار گردد، و این رسم او بود که ایستاده بمیرد. سعید سلطانپور وقتی در شبهای شعر تهران پلشتی های روزگار را به تصویر میکشید، شاعران بسیاری ترسیده و به کنجی میخزیدند، چون لحظات بعد خون خوردگان ساواک سر میرسیدند و بساط را لگدکوب میکردند. این شاعران پیوسته «سعید» را به سازش دعوت میکردند و فضای شاعرانه را آذین بندی با شمع و پروانه که شاه و ساواک و شهربانی نیز آنرا می پسندیدند، دانسته، به او اندرز میدادند تا از انسانیت بگذرد و به پای این دو، سه سمبول ارتجاعی «فضای شاعرانه» سر بگذارد و از فقر و جنایت کلمه ای در شعرش راه ندهد که سخت غیرشاعرانه میشود و از تأیید مقامات می افتد و مهمیز به دستان ساواک سر میرسند!! به اینگونه در دشمنی با قبادیانی، شاملو، عماد، درویش، قبانی، طوغان، گلسرخی، سلطانپور، نرودا، رستاخیز، اخَوان، سخندان، آزاد و دهها پیشقراول دیگر شعر که سرایندگان ارتجاعی را بر دار شعر شان آونگ میکردند، قرار میگرفتند. اما آوای بیرنگ و بی هیچ اینان در برابر چنان شاعرانی چون بال پشه ای سبک و بی ارزش نمایانده میشود. وقتی فدوا طوغان شعری به پاس قهرمانان ملت بزرگ فلسطین سرود، موشی دیان صدراعظم وقت اسرائیل را به لرزه انداخت و گفت: «این شعر به اندازۀ 20 چریک مسلح در نابودی اسرائیل و تهییج ملت فلسطین نقش دارد». پس چنین شعری که از احساس واقعی مردمی بر آتش تجاوز نشسته سر برآرد و بر چنان بستری سروده شود، بی مکثی به نیروی مادی مبدل میگردد، تاج تارک ملتش میگردد و پیام آزادگی آن نه تنها در مرزهای همان ملت اتراق نمیکند بلکه در دور دست ترین نقاط جهان ورد زبان آزادیخواهان میگردد، به نیروی مادی متحرکی مبدل میگردد و قصابان ملتی را به لرزه می اندازد.

... من با اندیشه و باورهایم در شعرم راه میروم و شعر را ابزاری که باید با آن اندیشۀ خود را به عالی ترین و بهترین گونه ای بیان دارم، میدانم و در سه شعر (بودا، خلیلی و مخملباف) که به خطا رفتم، نمیتوانم درینجا از خود انتقاد نکنم...


شعری از زنده یاد داد نورانی
به مناسبت سالگرد شهادت رهبر و همرزم کبیرش     

سرخیده شعر کهکشان

آی! آتش فرزانه کیشِ آفتاب
تا تلالوی سحرگاهان بتاب
آتش سوزندۀ نور امید
مقدمت یال افق های سپید
تندر فرزانگان آوای تو
قبه ای آزادگان ماوای تو
آتشِ خاکی پران نامت شده
وسعت سرخِ افق جامت شده
ساربان کاروان سرکشی
عرشۀ نور و شقایق، آتشی
تاق فرداهای تو آباد باد
روحت از عطر ظفر دلشاد باد
قوغ سرخین سحر ماوای تو
شاخ نیلوفر فدای پای تو
تا نهم گلبوسه بر پاهای نور
عشق و پیمانم سجودِ نور تور
شعله هایت بر فراز آسمان
جاودان، ای قوغ هستی، جاودان
مشعلت بر شعر من تابنده باد
روح تو در مصرع هایم زنده باد
حک نمودم قصۀ آتشگران
بر بلندِ شاخِ سدرِ بیکران
شیهۀ آشتگران آوای تو
مظهر پرواز نای آسای تو
من ندانم سال دیگر زنده ام؟
همچنان بر تار شب تابنده ام؟
گر بودم فریاد آتشگون زنم
آه دل در انفجار خون زنم
گر نبودم عهد من تکرار باد
روح من در عرصۀ پیکار باد

هیچ نظری موجود نیست: