صفحات

سخت است فهماندن چیزی به کسی که در قبال نفهمیدنش پول می گیرد. (احمد شاملو)

۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

خبر کوتاه ولی جانکاه بود

ن. امید

داد نورانی در آرامگاه ابدی اش در شهری خفت که سی و سه سال قبل آن را با وجدان بیدار و روح ناقرار ترک کرده بود. تحصیلات طب پوهنتون کابل را نیمه تمام رها کرد تا کمر بسته به جمع آنانی بپیوندد که تعهد سپرده بودند جراحات عمیق و درد گزندۀ وطن خویش را مداوا کنند. سالهایی که کابل در زیر چکمه های اشغالگران و رژیم قلاده بندش بود، هزاران روشنفکر آگاه به امر مبارزۀ مسلحانه بر ضد اشغالگران متعهد شده بودند. نورانی تنها یکی از آنان بود اما کسی بود که با گذشت هر روز، در سنگر گرم آزادگی آبدیده تر میشد. همه شاهد توانایی و درایت و عزم راسخش در جبهات شرق و غرب کشور بودند. او هشت سال قبل به کابلی باز گشت که هر کوی و برزنش در جنگهای تنظیمی حمام خون گشته بود.

داد نورانی شاعر و نویسنده و مؤرخ بود و آموزگار صدها تن همچو من. در هر جا که بود مصروف آموزش و انتقال آگاهی و تیوری رهایی خلقهای در بند به فرزندان محروم ترین اقشار جامعه بود. او که در دامن کوههای سر به فلک کشیدۀ کنر و نورستان و دشتهای تفتیدۀ نیمروز و فراه به مداوای مریضان میپرداخت، دهها نوجوان دهقان را با خواندن و نوشتن آشنا ساخت. 

فروتن بود اما نه با آن برداشت سنتی و دهاتی آن. او فروتنی اش را با تشکل پذیری اش در جامعه ای به اثبات رسانده بود که تشکل گریزی خصلت بارز روشنفکرانش است. به نظر جمع احترام می گذاشت. در گرفتن وظیفه پیشقدم بود؛ دقت و پشتکارش در اجرای وظایف مثال زدنی.

وقتی دیگران مصروف حساب و کتاب شدند و دکه و دکان سیاسی باز کردند، نورانی به سان مبارز واقعی، با دشوارترین تصمیم زندگی اش رو برو شد اما بدون کوچکترین تردید راهش را جدا کرد. او این انفصال قاطعانه را به تخته چوبی بر جا مانده از کشتی طوفان زده تشبیه کرد و عهد بست که با همین یک تخته چوب دل به دریا بسپارد. در برابر صداهای شک و تردید نیک آگاه بود که اگر هم به ساحل نجات و رهایی هموطنان دربندش نرسد، و در جزر و مد دریا بشکند باز در برابر قضاوت تاریخ و ستمدیدگان سرافراز خواهد ایستاد. نورانی میدانست پیروزی و شکست بخشی از حرکت پر پیچ و خم تاریخ است و این تنها ورشکستگی ایمان است که سرافکندگی ببار خواهد آورد.   

او خرده بورژوای رادیکال هم نبود که عمرش را صرف جنگ زرگری با شاعران خرده بورژوای لیبرال کند و به اتهام بالا بردن این یا آن مفهوم و ترکیب از کتاب فلان شاعر یا نویسندۀ غربی شلاق کاری کند. اگر می خواست بهتر از هر کسی دیگر توانایی آن را داشت، اما عمر کوتاهش را صرف آگاهی دادن، امید بخشیدن و پروردن جوانان کرد. تا آخرین لحظۀ عمر تنها «نشانی از تفاوت آب و سراب» نداد بلکه دور و برش را با اندیشه های اصیل انسانی سیراب کرد.

خاطرۀ رفتگان فرزانۀ این بوم و بر را که یا در پولیگون ها تیرباران شدند، یا در قتلگاه تاریک اندیش ترین عناصر سلاخی و سر به نیست شدند گرامی میداشت و ادامۀ راه آنان را دین خود میدانست. نورانی از وضعیت دشوار جهانی نمی نالید و از آن مستمسکی برای گریز از انجام رسالت خود نمی ساخت، هر چند از پرمشقت بودن راه و عواقب سینه سپر ساختن ها سخن ها میگفت. همیشه گوشزد میکرد که کار برای رهایی ستمدیدگان «دستی در آتش داشتن است نه دستی بر آتش داشتن». 

نورانی لحظه لحظۀ زندگی اش را وقف تلاش در راه منافع ستمدیدگان و زحمتکشان این خاک دربدر کرد. موضع اش همیشه محکوم کردن اشغال و لشکرکشی به افغانستان بود و در نوشته های متعددش در پیشرو با صراحت میگفت که استعمار بدتر از استبداد است. استبداد را میراث خوار استعمار قبلی و زمینه ساز استعمار بعدی میدانست. 

بسیار طبیعی است اگر در آخرین دقایق زندگی به پسرش «شیراز» اندیشیده باشد، اما مطمئناً نورانی به ملیونها شیرازی می اندیشید که در وطن ما و سراسر جهان تشنه لب در آرزوی برابری اند. و مطمئناً او به تمام کارهای ناتمام مانده و گامهای برداشته نشده تا آن رسیدن به سرچشمه ای می اندیشید که زندگی انسانی از آن فوران میکند: جامعه ای رها از نابرابری، گرسنگی، تحقیر، بیماری و جهالت.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

خبر درگذشت نورانی واقعاً جانکاه و الم ناک بود. تاریخ مبارزاتی او سرشار از کار و پیکار بود. نورانی دمی آرام نگرفت و زندگی او با مبارزه گره خورده بود.

زنده یاد نورانی لحظه ای به فکر مقام، چوکی، منصب و قدرت نبود. در مقابل زور و زر هرگز تسلیم نشد.

او به مفهوم واقعی کلمه آزاد مردی از تبار زحمتکشان بود. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

زبیر گفت...

او را به خاطر همه کارهای بزرگ و شکوهمندی که انجام داد باید دوست داشت. یادش همیشه در خاطره ها خواهد بود