صفحات

سخت است فهماندن چیزی به کسی که در قبال نفهمیدنش پول می گیرد. (احمد شاملو)

۱۳۹۶ بهمن ۳, سه‌شنبه

دولت «وحدت ملی» حافظ منافع زحمتکشان نیست!



برای اینکه بتوانیم توضیح واقعی از ماهیت دولت «وحدت ملی» ارائه بداریم، مقدم بر همه تعریف واقعی از دولت، چگونگی پیدایش آن، پروسۀ تکامل دولت، انواع و ماهیت دولت باید معلومات ارائه داریم تا در روشنی آن یک دید کلی از ماهیت دولت «وحدت ملی» داشته باشیم 
.
دولت محصول آشتی ناپذیر تضادهای طبقاتی است؛ دولت به هیچ وجه نیرویی نیست که خارج از جامعه بر جامعه تحمیل شده باشد. دولت تحقق افکار اخلاقی و جلوۀ تحقق عقل هم نیست، دولت محصول جامعه در مرحلۀ از تکامل آن است. دولت نمایانگر این ادعا است که جامعه تضادهای لاینحل پیدا کرده و به قطب های آشتی ناپذیری که توان رهایی از آن را ندارد، تجزیه شده است. برای این که این قطب ها (طبقات متخاصم) دارای منافع اقتصادی متضاد اند، ضرورت به قدرت احساس شد که در ظاهر مافوق جامعه است تا از شدت تصادم بکاهد و آنرا در چوکات نظم محدود نگهدارد. این قدرت که از درون جامعه برخاسته و خود را مافوق جامعه قرار میدهد و خودش را بیش از پیش با جامعه بیگانه میسازد، دولت است 
.
در اینجا اندیشۀ اصلی و علمی دربارۀ نقش تاریخی دولت و اهمیت آن با روشنی کامل بیان شده است. دولت در آنجا، در آن زمان و به این دلیل که تضادهای طبقاتی نمیتواند آشتی پذیرباشد، پدید می آید. وجود دولت ثابت می کند که تضادهای طبقاتی آشتی ناپذیر اند. دولت دستگاه فرمانروایی طبقاتی، دستگاه حاکمیت یک طبقه بر طبقه دیگر و دستگاه ایجاد نظمی است که به این حاکمیت صورت قانونی میدهد. دولت دستگاه فرمانروایی طبقه معین است که با قطب مقابل خود (طبقات مخالفش) نمیتواند آشتی  پذیر باشد. دولت های طبقات ستمگر برای استثمار طبقات ستمکش بوجود آمده است.

دولت های بورژوازی بنابر خصوصیات استعمارگرانه خویش جوامع عقب نگهداشته شده را زیر سلطۀ خود آورده و دولت های وابسته، دست نشانده و پوشالی را در آن جوامع بر مردم تحمیل مینمایند که در جوامع نیمه مستعمره نظام های وابسته و دست نشانده و در جوامع مستعمره نظام های پوشالی را حاکم میسازند.

آنچه در بالا تذکر یافت، ماهیت دولت را به شکل فشردۀ آن از بدو پیدایش آن تا دوران حاضر توضیح مینماید. با چنین توضیحات آیا دولت «وحدت ملی» با این ماهیتی که دارد میتواند حافظ منافع زحمتکشان باشد؟ هرگز!

چون دولت «وحدت ملی» به اشارۀ بیگانگان ساخته شده و منافع کشورهای دیگر را بر منافع مردم ارجحیت می دهد، روی این اصل این دولت یکی از دولت های فاسد، ضد مردمی و خادم کشورهای بزرگ سرمایه داری است. دولت «وحدت ملی» برای اینکه بر حاکمیت خود قانونیت داده باشد، سه قوه دولت (مقننه، قضائیه، اجراییه) را در کنترول خود گرفته تا بر زحمتکشان ستم روا بدارد و این سه قوه هر کدام وظایف ستمگرانۀ مختلف دولتی را به اساس ساختار شان انجام میدهند. قوۀ مقننه قوانینی را وضع و تصویب مینماید که استثمار و ستمگری را قانونی جلوه دهد؛ در ضمن هر حرکت این قوه توأم با فساد بوده و در بعُد کاری خود در معامله گری و خیانت به مردم غرق میباشد .

قوۀ قضائیه نیز دارای ساختار ارتجاعی است که فسادش کارد را به استخوان ملت رسانیده و بار ها دیده شده که توده ها مجبور می شوند تا دوسیه های حقوقی و قضایی خود را در ارتجاعی ترین دستگاه (طالبان) برای حل و فصل ارجاع نمایند. در غیر آن حل و فصل دوسیه ها، گشتن پشت نخود سیاه است. داستان های فساد در قوۀ قضائیه وجود دارد که برای انسان های با احساس تکان دهنده است.

قوۀ اجرائیه که ممثل حاکمیت طبقات ارتجاعی حاکم و دولت پوشالی میباشد، بخش عمدۀ دولت را می سازد و شامل تمامی وزارت خانه ها و ادارات «مسقل» دولت بوده و همه کاره دولت میباشد. فساد در قوۀ اجرائیه آن قدر وسیع است که تمامی بخش های دولت را با ویروس فساد خود تحت کنترول دارد. روابط معامله گری ایکه بین پارلمان و قوۀ اجراییه وجود دارد به همگان هویداست. وزیر استجواب میشود؛ از «خانه ملت» مقرری های بر وزیر تحمیل میگردد؛ پروژه های به وکلا وعده داده میشود؛ وزیر احضار شده در بدل احضار خود پول های گزافی را به پارلمان سرازیر مینماید.

رسواترین معاملات درزمان اخذ رای وزرا از وکلای پارلمان است و این معاملات تشت رسوایی دولت پوشالی را از آب بیرون آورده، دولت را رسواتر میسازد. این نه تنها در دولت های پوشالی بلکه دولت های طبقات ستمگر دیگر حتی در «دموکراتیک ترین» دولت های بورژوازی نیز دارای چنین رسوایی های بیشرمانه میباشند. در یک کلام نه تنها دولت پوشالی «وحدت ملی» بلکه تمامی دول که محصول آشتی ناپذیری تضادهای طبقاتی اند، دارای سرشت ظالمانه و ضد بشری میباشند.
در پهلوی نهادهای دولتی، نهاد های غیردولتی چون کمیسیون های «حقوق بشر» و انتخابات، جامعه مدنی، موسسات غیر دولتی داخلی و خارجی و موسسات ملل متحد همه نهادهای غیر مردمی بوده و در خدمت استعمار و استثمار قرار دارند.

نتایج کار کمیسیون ها از جمله کمیسیون «حقوق بشر» همه هم و غمش به اصطلاح خشونت علیه زنان میباشد اما فقر، بیکاری، جنایات نیروهای خارجی وغیره را روپوشی نموده چنین وانمود مینماید که از آن ناحیه افغانستان گل و گلزار است. این کمیسیون هرگز بالای موضوعات اساسی چون اشغال، استعمار، استثمار وغیره که عامل همه این بدبختی ها میباشد، تماس نمی گیرد.

نتایج کار کمیسیون «انتخابات» هم بدتر و فساد آمیزتر از کمیسیون «حقوق بشر» میباشد. در جریان کار دوره های «انتخاباتی»، این کمیسیون تثبیت نموده است که «انتخابات» یعنی چه؟ این «انتخابات» همراه با کمیسیون خود تامین کننده منافع کی ها اند؟ و برای زحمتکشان چه ارمغانی را به بار آورده است؟ کمیسیون «انتخابات» ثابت نمود که این نهاد هم مانند نهادهای دیگر پر از فساد و تقلب بوده و کارکرد آن به شدت ضد مردمی است.

«جامعه مدنی» سوغات دیگر کشورهای خارجی است که تمام فعالیت هایش در خدمت کشورهای تمویل کننده قرار دارد و از دولت کنونی صرف انتقاد و گله می کند. هیچگاه به مواردی تماس نمی گیرد که نهاد های «جامعۀ مدنی» را در تقابل مستقیم با دولت یا حامیان خارجی آن قرار دهند، زیرا معاشات این نهاد ها توسط کشورهای بیرونی پرداخت می شود.

مؤسسات غیردولتی داخلی و خارجی و مؤسسات ملل متحد همه نهادهایی اند که در خدمت منافع کشورهای قدرتمند سرمایه داری قرار دارند. این نهادها اکثراً به استخدام جواسیس و پرورش آنها مصروف بوده هر کدام که در جاسوس پروری ماهر باشد و جاسوسان زیادی را استخدام و پرورش نمایند، امکانات مالی زیادی زیر پوشش پروژه ها در اختیار شان قرار میگیرد، چون تهداب انجوها با خیانت گذاشته شده است، بناءً در تمام سطوح مصروف خیانت و فساد میباشند .

دولت های ستمگر و نهادهای مربوط به آن حافظ منافع طبقات حاکم میباشند و یا به عبارت دیگر، نهادهای دولتی و غیردولتی همه به شکلی از اشکال وابسته به دولت بوده و چنین دولت های حافظ منافع طبقات ستمگر در نظام ستمگرانه میباشند .

زحمتکشان باید در راستای جایگزینی نظامی کار کنند که منافع تمامی مردم زحمتکش در آن مسجل باشد، زیرا دولت کنونی با تمام امکانات و نهادهایش هرگز در فکر رفاه و آسایش طبقات ستمکش نیست. در این دولت کسانی شامل اند که وابسته به کشورهای بیرونی بوده و بسیاری از آنان در گذشته، داغ های برجستۀ خیانت، جنایت، چور و چپاول را بر پیشانی دارند و هم اکنون نیز از هیچ نوع خیانت، فساد و جنایت در حق زحمتکشان و فرودستان جامعه دریغ نمی کنند. این دولت به هیچ صورت حامی منافع ستمکشان و زحمتکشان نیست. این دولت فقط در تلاش حفظ منافع قلدران، خاینان و فساد پیشگان است. تشت رسوایی فساد و عدم کارآیی آن مدت ها قبل از بام افتاده و سروصدای آن در مبارزه علیه فساد، جایی را نمی گیرد.

توده های یمنی قربانی سیاست های منطقوی و جهانی



بیش از دو دهه از جنگ داخلی یمن می گذرد اما این جنگ طی مدت سه سال به خصوص بعد از تجاوز نظامی و حملات هوایی عربستان سعودی بر یمن به شدت فاجعه بار گردیده و تاکنون بیش از شانزده هزار قربانی گرفته که 10 هزار تن آن را افراد ملکی تشکیل میدهد، حدود 50 میلیارد دالر خسارت وارد کرده و بیش از 3 میلیون نفر را بی خانمان ساخته است و هنوز هم روزانه ده ها نفر قربانی می گیرد. در کنار تلفات روزانۀ جنگ، زندگی میلیون ها انسان دیگر را گرسنگی، قحطی و شیوع امراض گوناگون از جمله «وبا» تهدید می کند. چنانچه سازمان «ملل متحد» در سال گذشتۀ میلادی هشدار داد که یمن با خطر بروز بدترین قحطی دنیا در دهه‌ های اخیر مواجه بوده و تخمین زده می‌شود که هشت میلیون نفر از جمعت 24 میلیونی آن در معرض قحطی قرار دارند. بنا بر گزارش سازمان صحی جهان از زمان شیوع بیماری «وبا» در یمن تا ماه عقرب 1396 آمار تلفات این بیماری در مناطق مختلف این کشور به 2194 تن رسیده و بنا بر گزارش مؤسسۀ «آکسفام» تقریباً در هر ساعت یک نفر در یمن به‌دلیل ابتلا به بیماری «وبا» جان خود را از دست می‌دهد و بیش ۹۰۸ هزار مورد ابتلا به بیماری «وبا» ثبت شده است.

بحران یمن زمانی به اوج خود رسید که حوثی های طرفدار رژیم ایران موسوم به جنبش انصارالله حوثی تحت رهبری محمد علی حوثی در ۱۷ حوت ۱۳۹۳ با منحل اعلام کردن پارلمان یمن و تشکیل شورای ۵ نفره برای ریاست‌ جمهوری، قدرت را در دست گرفته و بر اکثر مناطق این کشور مسلط شدند.

حوثی ها بعد از وحدت دو یمن شمالی و جنوبی با تاسیس «حزب الحق» در  دهۀ ۸۰ میلادی موجودیت خود را اعلام کردند. این گروه نام حوثی را از حسین بدرالدین حوثی پدر محمد علی حوثی بنیانگذار و رهبر سابق این جنبش و یکی از سرسپردگان خمینی که توسط ارتش یمن در سال ۲۰۰۴ به قتل رسید، گرفته است. حوثی ها با شروع درگیری های شیعه و سنی در یمن از کمک های فوق العادۀ مالی و نظامی رژیم آخوندی ایران برخوردار شده و جایگاه مستحکمی را در این کشور برای خود ایجاد کردند. انصارالشریعه که شاخه‌ای از القاعده می باشد بعد از حوثی ها دومین گروه قدرتمند این کشور است.

منصور هادی رئیس جمهور مستعفی یمن که در پی درگیری با گروه های انصارالله حوثی و القاعده در اول دلو 1393 مجبور به استعفاء شد به عربستان سعودی پناه برده و یک ماه بعد و با پس گرفتن استعفایش عدن را مرکز خود اعلام کرد. عربستان سعودی که از حاکمیت شیعیان حوثی وابسته به ایران در همسایگی اش شدیداً نگران شده بود در ائتلاف با متحدین منطقوی که از حمایت امریکا نیز برخودار بود، دست به تهاجم نظامی بالای یمن زده و در ششم حمل 1394 حملات هوایی ویرانگری را علیه حوثی ها شروع کرد که فاجعۀ ویرانی این بمباردمان ها تا اکنون ادامه دارد.
 
علی عبدالله صالح که از سال ۱۹۷۸ به عنوان رئیس‌جمهور یمن شمالی و از سال ۱۹۹۰ به عنوان رئیس‌جمهور یمن متحد قدرت را در دست داشت، درسال ۲۰۱۲ با اعتراضات گستردۀ مردمی که به «انقلاب» یمن معروف شد، از قدرت کناره‌گیری کرد، اما تا زمان کشته شدنش همچنان بازیگر تأثیرگذار در صحنه سیاست این کشور بود و نیروهای وفادار به او در ماه مارچ ۲۰۱۵ با حوثی‌ها وارد ائتلاف شدند. اما زمانی که به سمت عربستان تغییر جهت داد در 13 قوس1396 توسط حوثی ها به قتل رسید.
 
یمن که جمعیت آن در سال ۲۰۱۴ حدود ۲۴ میلیون نفر تخمین شده، حدود ۶۵ درصد آن را سنی و ۳۵ درصد را  شیعه تشکیل می دهد که از شمال به عربستان سعودی، از جنوب به خلیج عدن، از غرب به ساحل دریای سرخ و از شرق به عمان محدود بوده و از موقعیت مهم ستراتیژیک برخوردار است. 

استعمار انگلیس مناطق جنوبی این کشور را در سال 1839 به اشغال خود درآورد و بعد از جنگ دوم جهانی که انگلیس ها در آن متحمل خسارات سنگین شدند و مستعمراتش یکی پی دیگری به آزادی رسیدند، یمن جنوبی نیز در  1967 به استقلال دست یافت. یمن جنوبی تا سال 1990 کشوری مستقل و جدا از یمن شمالی بود و در سال ۱۹۹۰ با جمهوری عربی یمن معروف به یمن شمالی متحد شد و جمهوری یمن را تأسیس کردند. 

عربستان سعودی که با پیشروی حوثی ها و مرگ علی عبدالله صالح در یمن و همچنان دستاوردهای اخیر ایران در عراق و سوریه اوضاع را به نفع خود نمی بیند، به شدت احساس نگرانی کرده و از پرتاب موشک بالستیک یمن به خاک خود به اصطلاح پیراهن حضرت عثمان ساخته و با تشویق امریکا و اسرائیل جهت حمله بر ایران می خواهد تا از یکسو بالای جنایات خود در یمن سرپوش گذاشته و از جانب دیگر با محاصره شدید و حملات نظامی بیشتر بر حوثی ها، تا سرحد اضمحلال این گروه پیش رود.
امریکا که در این منطقه اهداف ستراتیژیک خود را دنبال می کند، در بحران آفرینی و تضعیف کشورهای مخالف اسرائیل و همچنان فروش تسلیحات به متحدینش تا اندازه ای موفق بوده است. اما در مورد یمن که حوثی ها با تمام فشار نظامی عربستان سعودی و متحدان منطقوی اش در حال استحکام پایه های قدرت خود می باشند، با مطرح ساختن مسئله پرتاب موشک بالستیک یمن به میدان هوایی ریاض در سازمان ملل متحد مبنی بر اینکه این موشک ساخت ایران بوده و در اختیار حوثی ها قرار داده شده، وارد مرحله جدی تر جنگ یمن شده و با فشار بیشتر به دولت ایران می خواهد مانع توسعه طلبی آن در منطقه گردد. 

در این میان چیزی که خیلی واضح است و همانطوری که در عراق، سوریه، افغانستان، لیبیا و سایر کشور هایی که درگیر جنگ های سازماندهی شده از سوی قدرت های بزرگ همچون امریکا بوده اند، قربانی اصلی این جنگ ها توده هایی هستند که نه نفعی در این جنگ ها داشته اند و نه توان خاموش کردن جنگ هایی را دارند که توسط خارجیان و برای منافع خود شان به راه انداخته می شود. 

در یمن نیز قربانی اصلی جنگ میلیون ها نفر از توده های محروم و بدبختی هستند که هیچ نفعی در این جنگ نداشته اند و صرف بار طاقت فرسای رقابت میان عربستان و ایران و متحدان منطقوی و جهانی اش را از یک طرف و مصیبت قحطی و امراض فراگیری چون «وبا» را از جانب دیگر به دوش می‌کشند و نظاره‌گر رقابت های منطقوی و توسعه طلبی قدرت های بیرونی و عوامل داخلی آن می‌باشند.


درنگی بر ستراتیژی جدید امریکا برای افغانستان و منطقه



پس از ماه ها چانه زنی بین مقامات بلند پایۀ پنتاگون و کاخ سفید، بالاخره ستراتیژی جدید ایالات متحده برای منطقه و افغانستان از سوی «پیر خرفت» به تاریخ 31 اسد سال 1396 اعلام گردید. مهم ترین بخش های این ستراتیژی برای افغانستان را تشدید عملیات هوایی علیه طالبان، افزایش نیروهای نظامی امریکایی به افغانستان، دوام پروسۀ تمویل و تجهیز نیروهای امنیتی دولت کابل، لغو تقسیم اوقات خروج نیروهای امریکایی از افغانستان، واگذاری پروسۀ ملت سازی به دولت کابل و «عدم مداخلۀ» امریکا در این مسئله، جلوگیری از گسترشِ نفوذ طالبان و وادار نمودن آنان برای پیوستن به پروسۀ «صلح»، تحت فشار قرار دادن پاکستان به نابودی لانه های تروریزم در خاک آن کشور، به آغوش کشیدن بیشتر هند و دور شدن امریکا از پاکستان را شامل می شود. علاوه بر آن خروج «پیروزمندانۀ» عساکر امریکایی از افغانستان، جلوگیری از تکرار خروج عجولانۀ امریکا چنان که از عراق در سال 2011 برآمد، تأکید بر از بین بردن پناهگاه های امن تروریستان در دو طرف مرز افغانستان و پاکستان، تفویض صلاحیت های عام و تام به عساکر امریکایی در از بین بردن شبکه های تروریستی و تشدید عملیات های نظامی، عدم صدور چک های سفید «کمک» به حکومت «وحدت ملی»، گرفتن مسئولیت کشتن تروریست ها و بالاخره فراموش نکردن سناریوی یازده سپتمبر بخش های دیگری از این ستراتیژی را می‌سازد.

اجراآت پنتاگون و کاخ سفید پس از اعلام ستراتیژی جدید از جمله اعزام 3500 عسکر تازه نفس امریکایی به افغانستان، تشدید عملیاتهای هوایی بی پیشینۀ امریکایی ها بر طالبان و داعشی ها (نیروهای امریکایی در سال 2017 در مجموع 2600 حملۀ هوایی را انجام داده که با فرو ریختن هزاران تن بم از جمله مادر بم ها صدها غیر نظامی را به خاک و خون کشیدند. این در حالیست که در سال 2016 مجموع حمله های هوایی امریکایی ها به مشکل به 600 حمله می‌رسید)، تجرید بی سابقۀ پاکستان (ترامپ در اولین تویت سال 2018 خود علیه پاکستان گفت: «امریکا به شکل احمقانه 33 میلیارد دالر را در 15 سال گذشته به پاکستان کمک کرده، اما آنان در عوض هیچ چیز برای ما نداده اند، جز دروغ و فریب و رهبران ما را احمق فکر کرده اند. آنان به هراس افگنانی که ما در افغانستان آنان را هدف قرار میدهیم، پناه گاه امن مهیا می کنند... دیگر بس است»)، به تعلیق در آوردن کمک 250 ملیون دالری امریکا به پاکستان، افزایش سطح همکاری های اقتصادی و سیاسی با هند و تشویق آن کشور به گسترش فعالیت های اقتصادی در افغانستان، وادار نمودن ناتو به اعزام بیشتر نیروهای نظامی به افغانستان، اعزام یک لوای کامل از نیروهای ویژه امریکایی به منظور آموزش و مشوره دهی به نیروهای نظامی حکومت «وحدت ملی»، سفر رئیس شورای امنیت سازمان ملل، نیکی هیلی سفیر امریکا در سازمان ملل متحد و نماینده های بیش از 15 کشور دیگر به ارتباط شکایت های دوامدار افغانستان از حملات راکتی و مداخلات نظامی پاکستان، تحرکات روز افزون امریکایی ها در منطقه و افغانستان و سفرهای پیهم مقامات بلند پایۀ امریکایی به هند، افغانستان، پاکستان، چین و سایر کشور های منطقه همه بیانگر آنست که امریکا متعهد به تطبیق ستراتیژی جدید خود در افغانستان و منطقه می‌باشد. 

ستراتیژی جدید امریکا برای افغانستان در واقع تداوم سیاست این کشور برای نفوذ هرچه بیشتر در این منطقه از جهان طراحی گردیده و ادامۀ راهی است که رؤسای جمهور قبلی امریکا پس از سناریوی یازده سپتمبر 2001 آن را طی کرده اند. قبل از این نیز امریکایی ها با امضای پیمان ستراتیژیک، ایجاد پیشرفته ترین پایگاه های نظامی 9 گانه و امضای قرارداد «امنیتی»، گام های عملی را برای جابجایی طولانی مدت (حداقل پنجاه سال) در افغانستان برداشته اند. 

عامل اصلی هزینۀ بیش از یک تریلیون دالر در جریان شانزده سال گذشته و به خطر انداختن جان هزاران نظامی امریکایی که مصارف هر یک آنها سالانه یک ملیون دالر برآورد گردیده (آمار منتشره نشان میدهد که از 2001 الی ختم 2017 بیش از 2500 امریکایی در جنگ ارتجاعی جاری کشته شده و هزاران امریکایی دیگر معلول یا زخمی گردیده اند)، به هیچ عنوان نمیتواند سناریوی یازده سپتمبر و «جنگ» علیه تروریزم باشد، بلکه عامل عمده و اساسی علاقمندی بیش از اندازۀ امریکایی ها به افغانستان، موقعیت جغرافیای اقتصادی و سیاسی این کشور عقب نگهداشته شده مخصوصاً همسایگی آن با پنج کشور اتمی (روسیه، چین، پاکستان، هند و ایران نیمه اتومی) و قسماً ذخایر معدنی و منابع سرشار طبیعی (ناسا پیش بینی نموده که ذخایر معدنی و منابع طبیعی افغانستان تریلیون ها دالر ارزش دارد) آن می باشد.

تفاوت ماهوی که ظاهراً بین ستراتیژی ترامپ با ستراتیژی های روسای جمهور قبلی امریکا به مشاهده میرسد، همانا تجرید بی سابقۀ پاکستان و به آغوش کشیدن هند است. البته این دوری و نزدیکی امریکا به پاکستان و هند، دو دلیل عمده دارد: یکی سیاست دو پهلوی پاکستانی ها در برخورد با طالبان، شبکۀ حقانی و در مجموع گروه های تروریست گفته شده که از یکطرف به بهانۀ جنگ علیه آنها در جریان شانزده سال گذشته میلیاردها دالر کمک را از امریکا و انگلیس به دست آورده، در حالیکه هیچ نوع برخورد جدی علیه گروه های تروریستی از جمله شبکۀ حقانی و طالبان نکرده است. از جانب دیگر دولت مستبد و ضد مردمی پاکستان همچون روسپی های سیاسی به دلیل کمک های هنگفت چینایی ها، خود را به دامن آن کشور انداخته و بیش از اندازه به آنها نزدیک شده که این موضوع از چشم تیزبین حکام امریکا پنهان بوده نمیتواند.

امضای قرارداد «امنیتی» در اولین روز های «حکومت وحدت ملی» با اشغالگران امریکایی به وضوح بیانگر آن است که اصلاً «ستراتیژی خروج» که در زمان اوباما مطرح گردیده بود و هیاهوی بسیار نیز به راه انداخته شد و هزاران عسکر امریکایی پس از سال 2014  نیز افغانستان را ترک کردند، مطرح بحث نبوده و چیزی به نام جدول خروج امریکایی ها از افغانستان وجود نداشته، چراکه تئوریسن های کاخ سفید و نظامیان پنتاگون در بحث جهانی، ستراتیژی های مقطعی و کوتاه مدت را طرح نمی کنند که با تغییر رؤسای جمهور، آن ستراتیژی ها بی اعتبار گردد. این موضوع زمانی آشکار گردید که با روی کار آمدن ترامپ و طرح ستراتیژی جدید برای افغانستان، موضوع خروج نظامیان امریکایی از افغانستان کاملاً منتفی گردید و ترامپ با صراحت اعلام نمود که قصد خروج از افغانستان را ندارد.

پس از اعلام ستراتیژی جدید امریکا برای افغانستان و منطقه مخصوصاً موضع گیری تند ترامپ در برابر پاکستان، وضعیت امنیتی افغانستان بیشتر از هر زمانی وخیم گردیده و شدت جنگ بین خارجی ها و نیروهای امنیتی دولت کابل از یک طرف و طالبان و داعش (گفته می شود که 22 گروه تروریستی در افغانستان فعالیت دارند) از جانب دیگر تا پشت دروازه های کابل رسیده و روزی نیست که ده ها تن از طرفین در این جنگ ارتجاعی کشته و زخمی نشوند. 

به گفتۀ پنتاگون در حال حاضر نزدیک به 41 درصد خاک افغانستان تحت کنترول طالبان است. روسیه، ایران و پاکستان عملاً با تمامی امکانات در حال تمویل و تجهیز طالبان بوده و تنور جنگ ارتجاعی جاری بیشتر از هر زمانی داغتر گردیده است. نباید از یاد برد که اتهام انتقال داعشی ها به ولایت های شمال افغانستان بر امریکایی ها که از سوی ضمیر کابلوف نمایندۀ خاص روسیه در افغانستان مطرح گردیده و گسترش روز افزون پدیدۀ شوم داعش در افغانستان یکی دیگر از موضوعاتی است که باعث تشدید این جنگ گردیده است.

ستراتیژی جدید ترامپ، رقبای آسیایی امریکا را که شامل کشور های روسیه، چین، ایران و پس از این ستراتیژی پاکستان می گردد، به تکاپو انداخته تا نگذارند امریکا و ناتو به اهداف ستراتیژیک آسیایی خود دست یابند، به همین ملحوظ است که پس از اعلام این ستراتیژی اوضاع امنیتی افغانستان بیشتر از هر زمانی وخیم گردیده و روزی نیست که در ده ها نقطه جنگ شدید بین طرفین به وقوع نپیوندد.

در میان شاخ به شاخ شدن امریکا و ناتو با رقبای آسیایی شان در جنگ نیابتی و ارتجاعی جاری، این توده های بیچاره و فقیر ما اند که هزینۀ این جنگ ارتجاعی را با از دست دادن عزیزان شان، بربادی خانه های فقیرانۀ شان و کوچ اجباری صدها هزار مرد، زن و طفل (تازه ترین آمار نشان میدهد که بیش از یک ملیون و هفتصد هزار نفر در افغانستان در نتیجۀ جنگ ها و اخراج اجباری مهاجرین از ایران و پاکستان  بیجا گردیده اند.) این خاک می‌پردازند.