صفحات

سخت است فهماندن چیزی به کسی که در قبال نفهمیدنش پول می گیرد. (احمد شاملو)

۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

«شعلۀ جاوید» چه جرياني بود و چگونه به میان آمد ؟


از چندی به اینسو خوانندگان عزیز نشریۀ پیشرو خواهان تحقیقی از سوی این نشریه در مورد چگونگی ایجاد جریان شعلۀ جاوید و اینکه چه سرنوشتی داشته، شده بودند. چون این جریان در دهۀ چهل هجری شمسی ایجاد شد و سازمان های بعدی که بر بستر فکری آن زاده شدند، کار علنی ندارند و بیشتر در خارج از کشور فعال اند. لذا دسترسی به آنها کار آسانی نیست. با آن هم تلاش کردیم تا از کسانی که در گذشته به نحوی از این جریان شناخت داشته اند، در مورد ایجاد و کار کرد آن معلومات به دست آوریم و بالاخره این نوشته را تهیه نماییم. ما این را می دانیم که ارزیابی دقیق و همه جانبۀ سازمان جوانان مترقی و جریان شعلۀ جاوید ضرورت به نوشتۀ مفصلی دارد، اما برای حد اقل پاسخ به خوانندگان پیشرو، اینک این ارزیابی مختصر رادر این شماره  می آوریم و امید واریم تا در آینده قادر به دادن پاسخ واضحتر به این خواست خوانندگان خود گردیم.

شعلۀ جاوید از مهمترین جریانات سیاسی و ایدیولوژیک دهۀ 40  هجری شمسی در افغانستان بود که تا هنوز سازمان های فعالی بر ایدیولوژی آن پا می فشارند و طیف وسیعی از هوا خواهان آن درداخل و خارج کشور وجود دارند. سازمان های منسوب به جریان شعلۀ جاوید، در سی سال گذشته در هیچ خیانت و وطنفروشی نه تنها دخیل نبودند که درین سال ها به خاطر ضدیت با وطنفروشی ها و خیانت های دولت های پوشالی و مزدور و زور مداران وابسته به آنها، موضع روشن و قاطع داشته، جان باختگان بسیاری تقدیم لاله زار سی سالۀ کشور نموده اند.

بعد از آنکه حزب دموکراتیک خلق در 1343 شمسی، بر بستر تز های ریویزیونیستی خروشف ساخته شد و در مخالفت با رژیم پوسیدۀ شاهی، راه رسیدن به قدرت را پارلمانتاریزم قرار داد، بخشی از روشنفکران ناراضی با این برآمد، جلب این حزب شدند، اما در آن زمان بنا به اندیشه های مائو و رهبران دیگر حزب کمونیست چین که بر انقلاب قهری تاکید داشتند و با نشر «نه تفسیر» تزهای خروشف را ریویزیونیستی و ضد انقلابی  ارزیابی کردند و به این صورت اردوگاه سوسیالیستی شق عمیقی خورد و در افغانستان محافلی به وجود آمدند که به محافل محمودی، یاری و باختری نامیده شدند و بالاخره در سوم عقرب1344شمسی، این محافل «سازمان جوانان مترقی افغانستان» را بنیان گذاشتند. بعد محافل رستاخیز(گروه مبارزین نجات افغانستان) و انجنیر عثمان نیز به این سازمان پیوستند. رهبری این سازمان را اکرم یاری که از هزاره های جاغوری وفارغ فاکولتۀ ساینس پوهنتون کابل بود، به عهده داشت. 

سازمان جوانان مترقی و جریان تحت رهبری آن (شعلۀ جاوید) با شعار انقلاب قهری و رد پارلمانتاریزم به زودی در میان روشنفکران ریشه گرفت و به یک جریان نیرومند سرتاسری در افغانستان مبدل گشت. این سازمان که معتقد به مارکسیزم، لنینیزم، اندیشۀ مائوتسه دون بود، در آن زمان، افغانستان را جامعۀ نیمه فیودالی و نیمه سرمایه داری ارزیابی کرده و برای کسب قدرت، استراتیژی مبارزۀ مسلحانه ای محاصرۀ شهر ها از طریق دهات و رسیدن به جامعۀ دموکراتیک نوین را  برنامۀ حد اقل خود قبول کرد.

سازمان جوانان مترقي، در 1347 شمسی جواز نشر رسمی شعلۀ جاوید(ناشر اندیشه های دموکراتیک نوین) را به مدیریت داکتر رحیم محمودی(برادر داکتر عبدالرحمن محمودی مشهور که در دهۀ 30 شمسی، «حزب خلق» و نشریۀ «ندای خلق» را رهبری می کرد) از دولت گرفت و بعد از نشر یازده شماره، توقیف شد. نشریۀ شعلۀ جاوید که بیشتر مقالات آن از قلم دانشمند بی همتای جنبش انقلابی افغانستان، اکرم یاری می تراوید، بیشتر بر رد تز های خروشف و پارلمانتاریزم حزب دموکرتیک خلق  می چرخید و انقلاب قهری را تبلیغ می کرد، به این خاطربه زودی کشش و جاذبه ای باور نکردنی در میان طیف ها و طبقات مختلف جامعه، مخصوصاً روشنفکران انقلابی پیدا کرد و به زودی از همه جریانات سیاسی و ایدیولوژیک آن زمان پیشی گرفت و در انتخابات اتحادیۀ محصلان در 1348شمسی،  از 43 نماینده، 22 نماینده را به این اتحادیه فرستاد که از مجموع نمایندگان تمام جریان های سیاسی آن زمان پیشی گرفت.

سازمان جوانان مترقی که سیاست هایش را بر کار علنی، قانونی و شهری گذاشته بود، بعد از آنکه  شعلۀ جاوید توقیف شد و بعدترکه خفقان و اخنتاق برکل کشور حاکم گشت، سازمان جوانان  مترقی، چون برای چنین شرایطی آمادگی نداشت، عملاً غیر فعال ماند و به این خاطر تضاد های نهفته در درون سازمان و جریان به زودی سر بلند کردند و همان بود که در 1349شمسی، انجنیر عثمان دست به انشعاب زد. وی «پس منظر تاریخی» را نوشت و به گروه پس منظر معروف گشت. این گروه تمام اشتباهات را به رهبری سازمان جوانان محدود کرد و نقش افراد را عمده ساخت وبه این صورت با غلتیدن به اندویدوالیزم، از یک ارزیابی علمی به دور ماند و نتوانست در میان شعله ای ها راه باز کند و به زودی نابود گشت و قادر به ایفای نقشی در جنبش شعله ای نشد. به دنبال آن در 1351 شمسی، داکتر فیض احمد و عده ای از کادر های سازمان جوانان با فورموله کردن اشتباهات سازمان جوانان، بالاخره نوشتۀ  «با طرد اپورتونیزم در راه انقلاب سرخ به پیش» را نوشت و تا حدی اشتباهات سازمان جوانان را جمعبندی نمود و «انتقادیون» بعد «گروه انقلابی خلقهای افغانستان» را ایجاد کردند.

سازمان جوانان مترقی که در انارشی و پراکندگی خاصی به سر می برد و اکرم یاری، پیشوای سازمان نیز به مریضی شدیدی مبتلا شده بود،  رهبران دیگر آن در 1354شمسی، تصمیم گرفتند تا از کار و اشتباهات گذشته، جمعبندی و به باز سازی سازمان دست بزنند، اما در این نشست که از هرولایت دو نماینده خواسته شده بود، نه تنها قادر به جمعبندی اشتباهات سازمان جوانان مترقی  نشدند که با طرح انتقادات جدید، سازمان و جریان عملاً از هم پاشیدند.

گروه انقلابی خلقهای افغانستان در اولین روز های ایجادش، در تقابل با اشتباهات سازمان جوانان مترقی، شعار رفتن به دهات را سر  داد و این شتابزدگی بی تدارک، اثر ناگواری برکل پروسۀ رشد این گروه گذاشت. گروه انقلابی در 1354 شمسی، تصمیم گرفت تا کارش را جمعبندی کند. اما تعدادی از اعضای آن به رهبری انجنیر توریالی و داکتر عاکف، گروه را متهم به برخورد اکونومیستی و برخورد غلط به اخلاقیات کمونیستی نموده و «ایدیولوژی چیست؟» را منتشر کردند و با انشعاب خود «سازمان  تدارک و مبارزه برای ایجاد حزب کمونیست» را ساختند و نشریۀ اخگر را منتشر کردند که بعد به گروه اخگر شهرت یافتند. این سازمان که  بیشتر اعضای آن رهسپار خارج  شدند، نتوانست به  تشکیلات نیرومندی مبدل گردد، اخگر بعد ها به اندیشۀ مائو هم پشت کرد و نظرا ت انورخوجه رهبر حزب کار آلبانی را پذیرفت. تلاش های انجنیر توریالی در 1362شمسی، برای  باز سازی این سازمان در کنر به خاطری به جایی نرسید که پرتاب گلوله ای  ناگهانی، از یکی از پوسته های دولتی، بر پیشانی او اصابت کرد ودر دم جان باخت و بالاخره اخگر نیزاز میان رفت و اعضای باقیماندۀ آن به سازمان های دیگر پیوستند. 

مجید کلکانی که با عده ای از رفقایش قبلاً در شمالی«محفل شمالی» را ساخته بود، در 1353شمسی، به گروه انقلابی خلقهای افغانستان پیوست. صادق یاری با همیاری عده ای از کادر های شعلۀ جاوید در 1356شمسی، سازمان رزمندۀ خلقهای افغانستان یا «سرخا» را ایجاد کرد. سرخا بعد از کودتای ثور اولین سازمانی بود که اعلامیۀ محکومیت کودتا که آن را جزئی از سیاست نفوذی سوسیال امپریالیزم شوروی در افغانستان ارزیابی کرده و از خیزش های فوری توده ها در برابر این کودتا خبر داده بود را پخش کردو بعد از چند روز رهبری آن با خیانت یکی از اعضایش  به دست «اگسا» افتاد و تمام رهبران آن به شمول اکرم یاری بی مکثی اعدام شدند و این سازمان نو پا نیز ضربۀ نابود شونده ای چشید و صفوف آن به سازمان های دیگر انقلابی پیوستند. در 1358 شمسی، حزب دموکراتیک تانکها را از غزنی به جاغوری فرستاد و اکرم یاری که به شدت بیمار  و از نظر سیاسی فعالیتی نداشت، دستگیرو به کابل آورد و تیرباران کرد. اکرم یاری بعد از آنکه  به جاغوری رفت و زمین های پدر ملاکش را میان دهقانان فقیر جاغوری قسمت نمود و خو د با دختر دهقانی ازدواج کرد، به مریضی  لاعلاج عصبی مبتلا شد و خلقی ها او را از بستر مریضی به قتلگاه بردند. با اینکه بعد از کودتا رهبری گروه انقلابی با تاکید فراوان  از او خواست تا به مرکز بیاید و مخفی شود، اما او که دیگر از درد می پیچید، این را نپذیرفت و بالاخره با همان بیماری جان باخت.

  مجید کلکانی در 1357 شمسی از گروه انقلابی خلق های افغانستان، روی سه اختلاف  (مشی چریکی، وحدت شعله ای ها و تیوری سه جهان)  جدا شد و با گروه هادی محمودی و نادرعلی دهاتی، سازمان آزادیبخش مردم افغانستان(ساما) و جبهۀ متحد ملی را ساخت. در 1358شمسی، عده ای از کادر های شعلۀ جاوید «سازمان پیکار برای نجات افغانستان» را ساختند که در دستگیری های  وسیع 1360 خاد، ضربۀ کاری خورد. حکیم توانا که به خاد پیوست، بسیاری از افراد این سازمان را  به خاد معرفی که به زودی دستگیر و اعدام شدند. در 1358 شمسی، گروه انقلابی به سازمان رهایی تغییر نام داد و ارگان سیاسی – تیوریک خود به نام «مشعل رهایی» را منتشر ساخت. 

مجید در اواخر 1358شمسی در کابل دستگیر شد و بعد در جوزای 1359شمسی، با گروپی از «امینی» ها اعدام گردید. مجید قبل از اعدامش از جلادانش خواسته بود که او را دور تر از افراد «امین» اعدام کنند تا خون او با خون اینان یکجاجریان نیابد. مجید که از سالها در شمالی مخفیانه زندگی می کرد، فقط به دهقانان زحمتکش و تاکداران دلیر شمالی و کل زحمتکشان افغانستان می اندیشید و تا هنوز جانش را در این راه نباخته بود که او را «چه گوارای» افغانستان لقب داده و در قلب توده های آن دیار راه باز کرده بود.  توده های شمالی  و تمام مردم افغانستان، تا حال ازاین  انقلابی جانباخته  به عنوان یک قهرمان  دلیر  تجلیل می کنند. 

 بعد از اعدام مجید، ساما دچار انشعاب شد. هادی محمودی از آن جدا و «سازمان وطنپرستان واقعی» یا ساوو را  ایجاد کرد که چون پنج تن از رهبران «ساوو» در 1360شمسی(بشیربهمن، لطیف محمودی، مسجدی و دوتن دیگر)، به وسیلۀ خاد در کابل دستگیر و بعد از آنکه از ایدیولوژی و نظرات سازمان شان علناً دفاع کردند، در پولیگون پلچرخی اعدام شدند، این سازمان عملاً از تحرک افتاد و هادی محمودی به آلمان رفت. در 1360 شمسی نادر علی دهاتی یکی دیگر از رهبران ساما  نیز در کابل دستگیر و توسط دولت پوشالی اعدام گردید.

در سال 1365 شمسی،  داکتر فیض احمد با یک توطئۀ درونی،  در پشاور به دام حزب اسلامی افتاد و با چند تن از یارانش اعدام شد. داکتر فیض احمد دانش قوی و سازمانده زبر دستی بود و بسیاری به این باورند که در جنبش شعله ای از نظر سازماندهی و برخی خصوصیات دیگر کسی به پای او نمی رسید. چون فردی که داکتر فیض را به حزب اسلامی تحویل داده بود،  بر طبق اسناد این سازمان، انجنیر خان محمد نام داشت و با فضل الحق مجاهد یکی از رهبران حزب اسلامی در جلال آباد و پشاور کار می کرد، در سال 1372 شمسی، در حیات آباد پشاور  هر دو(خان محمد و فضل الحق) یکجا به قتل رسیدند. در آن زمان در پشاور شایعه شد که اینان را پیروان داکتر فیض به خونخواهی رهبر شان  به قتل رسانده اند، اما خود حزب اسلامی در این زمینه اظهار نظری نکرد. در 1366شمسی، لیلا فیض که رهبر جمعیت انقلابی زنان افغانستان (راوا) بود  و در آن زمان راوا یک سازمان فعال زنان  به حساب می آمد، در کویته در اثر توطئۀ خاد با چند تن از همکارانش به قتل رسید و بعد ها دو قاتلش به وسیلۀ دولت پاکستان  دستگیر و بعد از اعتراف، اعدام شدند.
بعد از جان باختن مجید، برادرش «عبدالقیوم رهبر» به رهبری ساما رسید، اما در سال 1362شمسی،  ساما طی کنفرانسی که از کارش جمعبندی می کرد، با انشعاب رو به رو شد و گروپی که از آن جدا گردید،  بعدها  حزب کمونیست(مائوئیست) افغانستان را ساخت(این حزب اکنون نشریۀ انترنتی شعلۀ جاوید را منتشر می سازد و آدرس ارتباطی خارج را دارد) و خود «رهبر» بعد در پشاور توسط افراد ناشناسی به قتل رسید. گرچه سخنگوی ساما در مصاحبه با بی بی سی در آن زمان قتل «رهبر» را کار دشمنان مردم افغانستان خواند، اما بازهم در پشاور شایع شد که این قتل توسط حزب اسلامی صورت گرفته و بازهم  حزب اسلامی در این مورد اظهار نظری نکرد.

سازمان ساما و سازمان رهایی دو سازمان بازمانده ای شعله ای بودند که بعد ازکودتای  ثور و بعد تجاوز سوسیال امپریالیزم شوروی به افغانستان، در مبارزۀ مسلحانه شرکت داشتند و این جنگ را رهائیبخش ارزیابی نمودندو تا سقوط دولت نجیب از این مبارزه دست نکشیدند. این دو سازمان در آن زمان جمهوری اسلامی را در سیاست شان پذیرفته و در جریان این چند سال حدود هفت، هشت صد تن از اعضای این دو سازمان در این جنگ به قتل رسیدند و در نقاطی از کشور نیرو های حزب اسلامی و جمعیت اسلامی با نیرو های این دو سازمان درگیر شده، در هرات، شمالی و رباط جنگهای خونینی را پشت سر گذاشتند و تلفات بسیاری از سوی این دو تنظیم بر نیرو های ساما و رهایی وارد شد.اعضای این دو سازمان در پشاور نیز زیر تهدید حزب اسلامی قرار داشتند که بالاخره قتل رهبران هردو سازمان در پشاور به این تنظیم که مورد حمایت بیشتر آی اس آی قرار داشت، نسبت داده شد.

 بعد از جان باختن داکتر فیض احمد، در سازمان رهایی چند بار جدایی هایی رخ داد که ابتدا برخی جدا شدگان چپ رادیکال و بعد سازمان سوسیالیستی کارگری را ساختند و  آخرین آن در 1385شمسی،  انشعاب  «سازمان انقلابی افغانستان» بود. سازمان انقلابی که بیشتر نوشته هایش از طریق انترنت انتشار می یابد، سازمان رهایی را متهم به نداشتن مشی نموده و آن را  چپ مدالگیر می نامد. 

 با اینکه برخی از این سازمان ها اکنون فعال و برخی نیمه فعال اند، اما درمجموع سازمان های که از بقایای شعلۀ جاوید باقی مانده،  تقریباً تمام آن ها در خارج از کشور فعالیت دارند و به این خاطر پیشرو قادر نشد تا با افراد این سا زمان ها از نزدیک مصاحبه کند و نظرات مفصل شان را در این جا ذکر نماید. 

سازمان های که از بقایای شعله جاویداندو برهمان راه و رسم با تفاوت های پا فشاری می کنند، عبارتند از سازمان ساما، سازمان رهایی، سازمان پیکار، سازمان انقلابی، حزب کمونیست و گروه های خورد و کوچک دیگری که ما در مورد آنها معلومات نداریم.
 
درین سالها عده ای از رهبران و کادر های شعلۀ جاوید که توسط دولت دموکراتیک و تنظیم های جهادی، مخصوصاً حزب اسلامی به قتل رسیده اند، عبارتند از: اکرم یاری، صادق یاری، داکترفیض احمد، مجید کلکانی، قیوم رهبر، عبدالاله رستاخیز، حیدر لهیب، نادرعلی دهاتی، دین محمد جرئت، سیدال سخندان، محسن، داوود،  نبی اخگر، میرویس هلالی، بشیر بهمن، لطیف محمودی، مسجدی، صالح آهی، حبیب دشنه، انجنیر توریالی،  سلطان سهراب، عصمت قندهاری و صد ها تن دیگر که آوردن نام همه ای آنان، تحقیق کاملی می طلبد.





هیچ نظری موجود نیست: