صفحات

سخت است فهماندن چیزی به کسی که در قبال نفهمیدنش پول می گیرد. (احمد شاملو)

۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

بخشي از منظومة من و تو

من و تو
بر سر راهی که به خورشید رسد
قرعة عهد ،
به پیمان زنیم

پشت شب می لرزد
رخش نورین سحر
اوج به اوج
کوله باری زشفق می آرد

پایِ برخیز، بزن !
سقف زندانِ سکوت
تا قناری گک عشق
آشیانی به برِ نالة یک کوه  زند

من و تو بر خیزیم
و صدای که، همه بر خیزند
و بر موج خطر بنشینند
تا نهنگان ظفر فاتح  خورشید شوند

شعر من وسوسه گشت
شعر من مجمر صد حادثه گشت
تا که تعریف شود
شعر من بوسة هر حادثه گشت

من و تو داد زنیم
آتش شعر
برین 
خرمن بیداد زنیم

من اگر خسته شوم
تو اگر خواهش خواب
بر سرِ راهِ شفق، شخم زنی
تپش چلچله  در قاب  صباح می میرد

بهر ما خسته شدن
خواب شدن
ننگِ ننوشته به دامان وفا می کارد
ابر نفرین بر آئینۀ ما می بارد

من و تو قافله ایم
شور یک سلسله ایم
تا چکاوک زپی شور، صدا بردارد
من و تو قافله در قافله ایم

کشتزاران همه مغموم و سکوت
کشتکاران همه آبستن آه
و ترا می خوانند
که ز خون لالۀ سرخیده به آفاق زنید

من و تو همسفریم
راه ما تا دل خورشید دراز
هرقدم خاره و سنگ
هر نفس اوج و فراز

من و مصراع دلير
نرم نرمك
راز يك درد
برين صفحة جاويد زنيم
راز ما از تۀ درد
سر به انجام افق می ماند
بالِ سیمرغِ امید
از شکوه تا به شکوه می راند

دست من پنجره شد
درد من حنجره شد
تا صدای به لبِ گوش تو آواز کند
تا پرستوی تنت، هلهله پرواز کند

دست تو صاعقه ایست
دست تو در دل یک ابر سپید
اشک امید به دامان سحر می کارد
هر نفس می بارد

من و تو بر سر یک راه
من و تو بر سر یک عشق
زیر یک شبنم رخشنده
پناه می گیریم

دست من جاريست
در تن خسته اي صبح
تا سحر باردگر
نور خورشيد چشد

باد ها می خندند
راز ها گوش به زنگ
که شکوه سحری در تن شب
ساغر امید مکد

من وزین خاره به تن زخم زنم
که دراز است رهم
من ز تاق ظفر آلاله کشم
که چه پولاد تنم

گرد بادیست درین تشنه کویر
و مرا می خواند
تا که آبی به تنِ خستۀ او
سیر زنم

من و تو می دانیم
خوب هم می دانیم
که سحر پشت غروب
در تب صبح شدن می گرید

من ز میثاق دلم
مشعلی بر راه ابد می مانم
راز این مشعل و میثاق
می دانم،  می دانم
و
من و تو می دانیم
       خوب هم می دانیم
                        می دانیم
             
          خزان 1389
پاغر

هیچ نظری موجود نیست: