صفحات

سخت است فهماندن چیزی به کسی که در قبال نفهمیدنش پول می گیرد. (احمد شاملو)

۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

واژه هایی که به پای چکمه ها مردند

همانگونه که در سه دهۀ گذشته بنیاد هستی مادی «مردم» و «ملت» به باد فنا رفت و هر رژیمی با هر ادعایی جز ویرانی و بربادی چیزی نیافرید، واژه ها و مقولات خاصی نیز در هر دوره با اینکه ظاهراً تجلیل شدند، اما چون با اعمال خونریز، سالوسانه و ضد خود همراه بودند، جز خواری و ذلت، چیزی به شخصیت و اصلیت آنها نزد توده ها باقی نماند، بالاخره در گوشه ای زار و نزار افتادند و اینک همگان از بکار برد آنها نه تنها نفرت دارند که بر خود لرزیده و استعمال آنها را در حد قربانی می انگارند. اینجاست که در این سالها نه تنها بر جسم و جان وطن ما جنایت رفت که به زبان و واژه های ارجمند آن نیز چند چندان خیانت شد.

واژه ها ومقولاتی چون «توده»، «انقلاب»، «خلق»، «رفیق»، «سور»، «ملگری»، «کور»، «کالی»، «دودی»، «برابری»، «قیام»، «جهش» و ... که هر یک بار و مضمون بُرایی دارند و نسبت به اکثر واژه ها ارجمندتر و توفنده تر اند. با استعمال این واژه ها نوعی غرور در وجود و عروق انسان راه باز می کند؛ نوعی صفا، صداقت، صمیمیت نسبت به خود و زحمتکشان احساس می گردد؛ ماندگار و سهمگین اند و در تمام دنیا ورد زبان انسانهای مبارز، با شهامت، پیشتاز، ضد ظلم واستبداد می باشند. در این واژه ها جهان نوین و روزگار برتر نسبت به روزگاران سیاه و زندگی در زیر سایه مستبدان و استبدادگران دیده می شود؛ رایحۀ برتر و شمیم عطرآگینی پیرامون شان می پراکنند و فکر براندازی استثمارگران را در روح پیشتازان و زحمتکشان القاء می دارند، چون سرب های شعله خیز، طبقات زیرین اجتماع را تشجیع می کنند و به وجد می اندازند تا بر ایوان استبداد بتازند و بشورند. اما با درد و دریغ که در دور کودتاگران، این مزدوران پست سوسیال امپریالیزم، چنان به بازی گرفته شدند و به پای چکمه پوشان قربانی گشتند که همه از استعمال آنها وحشت دارند. چون با این واژه ها، آدم کشتند، به پای چکمه های تجاوز گل بردند، پولیگون ساختند، جاسوسی، تعقیب و شکنجه کردند، یکی به دیگری خیانت نمودند، شاگرد بر استاد و وزیر بر رییس غریدند؛ دروغ گفتند، توطئه کردند و دمار از روزگار چنین واژه های عزیز و محبوبی برآوردند و در کنار پولیگون های آدمخوار برای اینان نیز قبر و لحد کندند و در هشت ثور با تسلیم دو دستگی قدرت، برای شان مجلس ترحیم برپا نمودند. ستمی که حتی قرار نیست برای آنها «عدالت انتقالی» بنویسند و اینک همه با هر اسم و رسمی از این کشتار شادمان اند و بر آن ها لگد حواله می کنند. قاتلان در کنجی خزیده و فقط با یک جوره سبیل و یا پیک کلاهی در روزگار «جدید» می لولند و از همه بیشتر وحشت دارند.

وقتی هر واژه در هر دوری می میرد، واژه های جدید با بار، شخصیت وکاربردتازه ای پا به عرصه می گذارند، جانشین گذشتگان می شوند و چنان تکرار و تکرار می گردند که یا مردم آنها را به دل می نشانند و یا در تضاد با اعمال مالکان آنها دست رد بر سینۀ شان گذاشته، به زودی مرده و قادر به قالب کردن جای رفتگان نمی شوند. این روند، این قانونمندی بعد از دفن واژه های بالا در دور دیگر باید تکرار می شد و به زودی واژه هایی چون «برادران»، «عدالتخواهان»، «مستضعفان»،«جهادگران»، «مجاهدان»، «طاغوتیان»، «صف شکنان»، «شورشگران»، «استقلال طلبان»، «آزادیخواهان» و... سر بازار شدند. همۀ مردم از این واژه ها استقبال کردند، به آنها اقتدا نمودند، در راه آنها خون دادند، فرزندان شان را به تسلیخگاه فرستادند و به آنها باور کردند. اما مالکان آن ها به راستی این واژه ها را از دل و جان دوست داشتند؟ به شخصیت آنها و آنچه مردم می ستودند، احترام گذاشتند و حق شان را ادا کردند؟ هرگز، با این واژه ها «مردم» کُشی کردند، «برادر» بر «برادر» تیغ و تلوار کشیدند، تمامی زیربناهای اقتصادی و اجتماعی «ملت» را ویران کردند، «طاغوت» شدند، دمار از روزگار «مستضعفان» برآوردند، «عدالت» را بر چور همگانی و بی آنکه فراز و نشیبی در نظر باشد بر کابل و کل کشور تطبیق کردند، رقص بسمل تماشا کردند، زایمان زنان دیدند، بر فرق مردم میخ کوبیدند و به این خاطر واژه های این دور، زودتر از «بالایی» ها حنای شان را باختند و بار دیگر زبان از کاربرد این واژه ها معذور گشت که اگر عده ای تا حال نولی می زنند، تحمیلی و بی روح اند، به استفراغ مرده شباهت دارند و با استعمال هر یک، خونی، آتشی، مُثله ای به یاد می آید. چون ماهیت گذشتۀ شان برباد رفته، شخصیت حقیقی خود را ندارند؛ دروغ و کاذبانه بوده ، به دل کسی چنگ نمی زنند، روح کسی را شاد نمی سازند، پر و بال باز نمی کنند و بی شباهت به رفتگان گورستان قدما نیستند.

بر فرق این دو، دور جدید و واژه های دیگری به میان آمد و چون مردم از آنهمه سیه روزی و واژه های زورکی به تنگ آمده بودند، به زودی همه را فراموش کردند و به پیشواز واژه های جدیدی چون «دموکراسی»، «جامعـۀ مدنی»، «رأی»، «انتخاب»، «حقوق بشر»، «آزادی بیان»، «رسانه ها»، «انتخابات»، «سیمینار»، «کنفرانس» و... شتافتند، شور و هلهله سر دادند و فکر کردند که این واژه ها آغاز مقولات و کاربُرد واقعی اصطلاحاتی چون «پایان گرسنگی»، «ختم بیکاری»، «بازسازی»، «آبادانی»، «پایان کشتار»، «بازگشت آوارگان»، «تامین عدالت»، «محاکمۀ جنایتکاران» و... خواهند بود؛ استعمال واقعی آنها را به چشم سر خواهند دید و به این خاطر به هر ندایی لبیک گفتند، هلهله و شادی سر دادند و واژه های پرطمطراق دو دور قبلی را به پای اینها ذبح کردند و بر سر و سینه بستند. اما این بار نیز نه چندان دیر، دریافتند که این واژه ها همچنان غیر واقعی اند، چسب ندارند، خازه و دست خورده اند، چون پشمک اند که هشت گز آنها نیم دهن را پر نمی سازد، در آفتابِ نه چندان داغ و سوزان آب می شوند، رنگ و بو ندارند، خاسف و بیخون اند، با توده ها صمیمی نیستند و رام نمی شوند، سرکش و مهار ناپذیر اند و فقط در دامن عدۀ معدودی می خسپند و در دهان چند تایی که دهن بر جیب اند، زیبنده می نمایند. در کنار «زورمداران»، «ثروتمندان»، «اغنیا»، «دوبی والاها» آرامش می یابند، در «قصرها» و «کروزین ها» شوخ و شنگ می شوند و در میان «نوکر» و «چاکر» و «بادیگارد» احساس رضایت می کنند و از روح زحمتکشان بیزار اند.

مردم به زودی علیه آنها دست به اعتراض شدند، با انزجار و نفرت نگاه کردند، بر ورود آنها معابر عمومی را بستند، سرخورده شدند، از استقبال پشیمان گشتند، توبه کشیدند و در عمل مدعیان با دستان خود گلوی این واژه ها را فشردند، خفه کردند و...

در این دوره های سیاه ، با چند درجن واژه، گردانندگان کاذب و سالوس، فقط اسم توده ها، ملت و مردم را مستعار خود قرار دادند، برای بهروزی شان هیچی نکردند، واژۀ فنا ناپذیر مردم چون مقولۀ برون ماندگار فقط دیدند و به دل کشیدند. اما اینک تمام این واژه ها زنده می شوند، حرف می زنند، فریاد می کشند که ما زنده هستیم، و مجریان این دوره های خون و خیانت را نمی بخشیم. اما بار دیگر عده ای چهلچهره در «مجلس نمایندگان» یکی دیگری را «نمایندۀ محترم مردم»، محل بزکشی های خود را «خانۀ ملت»، حرف های ریاکارانۀ خود را «صدای ملت»، عشوه گری های خود را «انتظار ملت» و... می نامند که برای همه واقعاً جالب و مسخره است. نمایندۀ ملت آنی است که مردم برایش رای بدهند، یک تار موی «ملت» را کم نکرده باشد، قطره خونی از «ملت» را نریخته باشد، دستور ویرانی «ملت» را صادر نکرده باشد، پشیزی از «ملت» را ندزدیده باشد، خانۀ «ملت» را ویران نکرده باشد، برای بهروزی «ملت» چانه زده باشد نه برای معاش، موتر و خانۀ خود؛ آیا باز هم این واقعیت بر جای خود باقی نیست که ملت به اینان اعتماد ندارند، واژه های شان را واقعی نه که دروغین می دانند و گوش خود را با شنیدن لاطایلات اینان آزار نمی دهند و طوری که رأی ندادند و تحریم شان کردند، اشتیاقی به دیدن و شنیدن این همه خاک زدن ها ندارند.

این دوره ها گذشتند، اما در کنار مرگ بیش از یک و نیم ملیون انسان، چند درجن واژه هم دفن گشتند. برخی معیوب و معلول شدند. انسانها زاد ولد دارند، مگر توالد و تکثر واژه ها بسیار بطی و ضعیف است، پس جای خالی واژه های برباد رفته را نمی توان به زودی پر کرد، برخی ها که بر نیاکان شان بسیار عصبی اند، در هر حضوری نفرین شان می کنند که چرا واژۀ «استقلال» را نکشتند، چرا «آزادی» را حلال نکردند و حال که سیل «گلوبلایزیشن» و «جامعۀ جهانی» به این دیار نیز سرازیر شده، باید قدر آنها را دانست و در برابر شان زانو زد، «گلاسنوست» و «پروسترویکا»ی فرتوتی را تعویذ و امیل کرد. تصویر قهرمانان واقعی چون «چه گوارا» ها را از قاب قهرمانان جهانی برداشت، « رامبو» ها را قاب کرد و بر سینۀ هر نوجوانی نصب کرد، قهرمانانی که تصنعی و بی دندان اند، به چیزی گزند نمی رسانند و به هر شیوه ای استعمال می گردند، و این گونه واژه ها هم طبقاتی می شوند.

هیچ نظری موجود نیست: