صفحات

سخت است فهماندن چیزی به کسی که در قبال نفهمیدنش پول می گیرد. (احمد شاملو)

۱۳۹۰ اسفند ۱۴, یکشنبه

آزادی بیان شمشیر دو لبه


                                           یونس نگاه
  
اگر ما آزادی بیان را هدف نه بلکه وسیله ای برای ایجاد جامعۀ عاری از فقر، استبداد، بیکاری و نابرابری بدانیم، این وسیله در افغانستان برای رسیدن به اهداف یاد شده کارگر نیفتاده است. با وجود آنکه رسانه ها، نویسندگان و اهل نظر گاه کمبودات و مشکلات موجود را به «نقد» می کشند و پیشنهادات و نظرات خود را «آزادنه» بیان می کنند، ولی اوضاع کشور رو به وخامت است. ازین رو آزادی بیان حیثیت شمشیر دو لبه را دارد. از یکسو وسیله ایست به دست مردم برای «کنترول» و «نقد حکومت» و از سوی دیگر وسیله ایست به دست حکومت به خاطر فرونشاندن خشم مردم و فریفتن آنان. و حکومت ازین فرصت بهتر از مردم استفاده کرده است. درینجا نگاه گذرایی به این دو لبۀ آزادی بیان می کنیم:

1.  آزادی بیان به نفع مردم: نقش مردم در ایجاد، سمت دهی و تغییر حکومت معرف نوعیت حکومت ها می باشد. حکومت ها گاهی کاملاً دور از دسترس مردم بوده و نقش خود را صبغۀ آسمانی و یا حداقل فرا توده ای داده اند و با بهانه های عوام فریبانه مردم را تحمیق نموده و یا هم به وسیلۀ زور و تزویر خود را تحمیل کرده اند. گاهی نیز حکومت ها با ارادۀ نسبی مردم و با روال پذیرفته شده از سوی اکثریت از طریق انتخابات، جرگه ها و یا همه پرسی ایجاد شده اند. ولی در هر دو حالت مبارزۀ پیدا و پنهان میان حکومت و مردم به خاطر چگونگی و حدود نقش مردم در حکومت، جریان داشته است.

امروز نیز اگرچه اکثر حکومت ها با رأی مستقیم یا غیر مستقیم مردم به میان می آیند ولی برای نقش رأی دهندگان در جریان و دوام حکومت، همواره جدال جریان دارد. مردم خواهان نقش بیشتر در حکومت می باشند و حکام در تلاش محدود کردن این نقش اند. حکومت ها پولیس، ارتش، منابع مالی و تبلیغاتی را در اختیار دارند و از آنها به خاطر گسترش صلاحیت های خود و کاهش نقش مردم استفاده می کنند، ولی مردم با توجه به سطح رشد سیاسی شان از پارلمان، رأی، رسانه ها، حرکتهای اعتراضی مانند تظاهرات و اعتصابات به خاطر گسترش نفوذ و نقش خود در حکومت استفاده می کنند.

آزادی بیان که دستاورد مبارزۀ طولانی «رعیت» با سلاطین است، امروز گرانمایه ترین وسیله در دست روشنفکران، منتقدین، صاحب نظران، آزادی خواهان و ازان طریق توده ها می باشد. در کشورهایی که رسانه ها رشد کرده و مخاطبین وسیع در میان اقشار مختلف پیدا کرده اند، آزادی بیان حربه ایست که اصلاحات پیگیر و جدی را به نفع اکثریت بر دستگاه های حاکم تحمیل می کند و طلسم رازگونگی حکومت و ارتباط آن را با نیروهای فرازمینی طی قرنها افشاءگری، نقد و اعتراض کمرنگ کرده است.

ضمناً آزادی بیان ارتباط روشنفکران و توده ها را استحکام بخشیده و تعداد زیادی از صاحب نظران، نویسندگان و خبرنگاران ازین طریق با دردها و آمال مردم آشنایی بیشتر کسب کرده و متعهد بار آمده اند. اکنون این قشر روشنفکر به جای آنکه به بهانۀ حکیم و دانا بودن به انزوا بگرایند و از توده ها فاصله بگیرند، از تماس و گفتگو با آنان لذت می برند و توان قلم، کامره و حنجرۀ خود را در میان مردم به آزمایش می گذارند. عده ای ازین روشنفکران تعهد خود را چنان پیگیرانه و جدی تعقیب می کنند که به حق می توان آنان را گلوی رسای توده ها خطاب کرد. زیرا خود را یکسره در خدمت آمال مشترک آنان قرار داده و در جستجوی روز بهتر برای خود و همنوعان شان می باشند. ازین جمع کسی مانند نلسن ماندلا نصف عمر را بدون آنکه در برابر زور قد خم کند در پشت میله های زندان سپری می کند و کسی دیگری چون ویکتور خارا با دستان بریده در حضور جلادان تار می نوازد و سرود آزادی سر می دهد.

این گونه بیان اگرچه در بند و پشت میله های زندان صورت می گیرد، ولی رساتر از بسیاری نقدها و اعتراضهاییست که در ملاء عام از پس تریبون های فرمایشی و با پول و امکانات وافر به هوا می رود. آن یکی از پشت میله ها چنان عمیق و رسا بیان می شود که پس از ده ها سال هنوز هم در گوش جهان طنین انداز است و این یکی از هوتل و رستوران، ارگ یا گلخانه به وسیلۀ ماهواره ها و شبکه های جهانی رادیویی و تلویزیونی سراسر جهان را می پیماید اما پس از چندی بدون آنکه اثر مثبتی بجا بگذارد به فراموشی سپرده می شود.
این بیان، برخاسته از نیاز مردم بوده و در اعماق جامعه ریشه دارد و آزادی اش را نیز نه با تشریفات و کمک دست های بیرونی بلکه با پشتیبانی و استقبال مردم تثبیت می کند. آزادی بیانی که ازین طریق به میان می آید با نیازها و خواسته های جامعه هماهنگی دارد و در برابر خطر سرکاری شدن و بازیچۀ سیاسی حکومت گشتن تاب مقاومت دارد.

2.  اما آزادی بیان به ضد مردم: این شمشیر دو لبه گاهی بر گلوی خود مردم می نشیند و به اغفال و فریب آنان منجر می شود. با آمدن نیروهای خارجی و ایجاد حکومت جدید، یک تعداد ارزش های تازه به طور فرمایشی از سوی دستگاه حاکم به مردم «هدیه» شد. بازار آزاد، دموکراسی، حقوق زن، آزادی بیان و حقوق بشر با تمویل امریکا و متحدانش و از طریق رسانه هایی که با پول های کمکی و قرضکی راه افتاده بود، به طور ناشیانه تبلیغ گردید. به مردم اجازه دادند تا هرچه در دل دارند بگویند، مردم نیز در اوایل ازین فرصت به هیجان آمده چه حرف ها که نگفتند و چه درد دل ها که نکردند. از رنج هایی که کشیده بودند و از مشکلات و خواسته هایی که داشتند به رادیوها، تلویزیون ها، مطبوعات و در مجالس و گردهمایی ها سخن گفتند و گوش بزنگ نتیجۀ آن نشستند. اما با بی باوری تمام متوجه شدند که این هم بازی بیش نبوده است. آزادی بیان فقط فرصتی بود برای درد دل کردن، نه سهم گیری مردم در مسایل سرنوشت ساز قریه، شهر و ولایت شان. مردم گفتند که فلانی ها قاتلان فرزندان، مادران و پدران شان هستند و باید به جزای اعمال خود برسند. فلانی ها زندگی شان را برباد دادند؛ خانه، کوچه، قریه و شهر شان را ویران کردند و باید امروز جواب اعمال خود را بدهند. اما چند روز بعد از همان مرجعی که صدایشان را پخش کرده بود خبر وزیر، رییس و قومندان شدن همان فلانی ها را شنیدند.

به مردم گفته شد که فعلاً از گپ های کلان و مسایلی که منجر به «بی ثباتی» و باعث «تفرقه» می گردد، بگذرند و جانیان و خاینان را به خدای بزرگ بسپارند تا او تعالی دران دنیا جزای اعمال شان را بدهد. گذشته را صلوات، اکنون همه بکوشند تا در مسایل جاری حکومتی و مردمی توجه کنند. مردم باز هم زبان گشودند و از رشوت، پارتی بازی، ظلم و فساد رو به افزایش گزارش دادند و شکایت کردند، ولی باز هم آب از آب تکان نخورد و فساد اداری در تمام دستگاه های دولتی و غیر دولتی ریشه دواند؛ تجاوز، اذیت و خوردن مال کمزوران و تصاحب ملکیت های عامه از سوی زورمندان به امر عادی مبدل شد. حال، این آزادی بیان به چند دلیل به حربه ای علیه مردم تبدیل شده است و هر روز از مردم قربانی می گیرد:

اول- خلع سلاح روشنفکران: روشنفکران ما اگرچه در دوران مبارزات مشروطه خواهی و بعد ازان تا حدودی توانستند با مردم ارتباط برقرار کرده و انسجام یابند، ولی در سی سال اخیر به تدریج منزوی و پراکنده شدند. در جریان جنگ ضد روس در هر دو جبهه روشنفکران قربانی شدند. تعدادی از داعیان آزادی و رسالت اجتماعی که فریب سوسیال امپریالیزم و نوکرانش را خوردند یکجا با کودتاچیان و در نتیجه سیاست های ضد مردمی ایکه پیشه کردند از اجتماع رانده شدند و ارتباط شان با مردم از بین رفت. آنعده از روشنفکرانی که به جبهۀ مبارزۀ ضد شوروی و نوکرانش پیوستند نیز با دشمنی عناصر بنیادگرا و تمویل کنندگان شان قرار گرفته و اکثر مجبور به تسلیم و فرار شدند و یا هم ترور و اعدام گردیدند. دستگاه های استخباراتی غرب و کشورهای همسایه با تمام نیرو به تبلیغ و تقویت عناصری پرداختند که یا از آگاهی سیاسی کافی برخوردار نبودند و یا آگاهانه آمادۀ نوکری و پذیرش هر نوع دستور بودند. این نوکرپروری و نوکر شدن چنانچه دیدیم، هم افغانستان را برباد داد و هم خود باداران را به دردسرهای ناگزیر گرفتار کرد.

به انزوا کشاندن روشنفکران درین ده سال اخیر به گونۀ مخرب تری ادامه یافت. انجوها، کمک های «جامعۀ جهانی» و رسانه های فرمایشی هر کدام دامی شدند برای روشنفکران و تحصیل کردگان افغان. اکثر کسانی که ادعایی داشتند و خود را متعهد به جریان های سیاسی و روشنفکری می دانستند چنان گرفتار فندگیری، میزگرد و مصاحبه ها و مهمانی ها شدند که مردم و درد شان را یکسره از یاد بردند. از نظر شکلیات کار به کمال پیش رفت. هر کسی که دستش به جایی بند بود، سازمان و حزب و انجویی راه انداخته و شعار خدمت به مردم و نجات ملت سر داد.

فراوان رادیو، تلویزیون و نشریه فعال شده و شما می توانید بسیاری چیزها را بدون ترس بیان کنید و مردم هم می توانند بشنوند ولی نباید نتیجه ای از گفته های تان انتظار داشته باشید. شما در بسیاری موارد می توانید بگویید که فلانی دزدی کرده است، فلانی رشوت گرفته و فلانی آدم کشته است (درین موارد هم خط سرخ هایی وجود دارد که نمی توان از آن عبور کرد) ولی به فکر زندانی کردن و مجازات آنان نباشید. دزدان بی هراس تر از دیروز به غارت مصروفند؛ قاتلان و جنایت کاران دیگر از شنیدن نام خود در لست ناقضان حقوق بشر هراسی ندارند؛ امنیت رو به وخامت است و فساد اداری همه گیر شده است.

دوم- ترویج بی اعتمادی و سردرگمی: در نتیجۀ این آزادی بیان بیروباری راه افتاد و هر کس به حد توان و علاقۀ خود چیزهایی نوشت، نشر کرد و گفت. درین میان بی مضمونی، لاطایلات گویی، تکرار بنجل های فرهنگی دیگران و روی آوردن به ابتذال و سرگرمی های گمراه کننده برندۀ میدان بود. حرف جدی یی اگر مطرح می شد، در میان این همه بی ربط نویسی و پرت و پلاگویی به مشکل به گوش کسی راه می یافت. 

برای مردم آزادی بیان تجربه تازه ای بود و ازینرو در اوایل انتظارات فوق العاده و معجزه آسا از آن داشتند. فکر می کردند که اگر بگذارند ما حرف های خود را بی پرده بگوییم و گفته های ما بدون سانسور نشر شود چه شاهکارها که نخواهیم کرد. کسانی را که تا امروز با تهدید و زور دهان ما را بسته بودند، بی آبرو و افشاء خواهیم ساخت. نام کسانی را که ما را به تباهی کشاندند به گوش همه خواهیم رساند و زمین را برای همۀ عاملان بربادی این ملک تنور خواهیم ساخت. ولی متوجه شدند که آزادی بیان هم فرصتیست که استفاده از آن مشروط به داشتن حکومت و دستگاهیست که دران گوش شنوایی برای شنیدن خواسته های مردم و دستهای توانایی برای اجرای تصامیم شان وجود داشته باشد و دولت از آن مردم باشد. بسیاری ها نمی دانستند که عیب از آزادی بیان نیست بلکه عیب از شیوۀ اجرای آن و دستگاهیست که «آزادی بیان» را تبلیغ می کند. مردم دوباره خود را در خطر دیدند و ازینکه بازهم همان افراد با چهره های تازه به میدان آمدند، تمام جریان برای شان مشکوک شد و اعتماد خود را به شعارهای تازه از جمله آزادی بیان از دست دادند. بدینگونه آزادی بیان برای ایجاد بی اعتمادی و سردرگمی میان مردم کارگر افتاد و صاحبان قدرت و مگس های دور و بر قدرت از آن به ضد مردم نفع بردند.

سوم- بد نام کردن ارزش های دموکراتیک: این سرزمین به کارگاه بدنام سازی ارزش ها مبدل شده است. در مورد دلایل این جریان بدون شک اختلاف نظر وجود دارد ولی کسی نمی تواند انکار کند که درین چند دهه بسیاری ارزش هایی که دیگران را به رفاه و آسایش رهنمون کرده در افغانستان به ترتیب به تجربه گرفته شده و ناکام و سیاهروی کنار گذاشته شده اند. سریال از «سوسیالیزم»، «حکومت کارگری»، «اصلاحات ارضی به نفع دهقانان»، «برابری» و «عدالت اجتماعی» شروع شد و مجریان ناشی، ضد مردم و جاهل آن، با چند چپه گرمک و در همان قدم های اول مردم را چنان تور دادند که از ترس اجرای اصلاحات ارضی اکثریت دهقانان دست به تبر و تفنگ بردند و به سنگر مبارزه پیوستند.

و این بار نوبت دموکراسی، آزادی بیان، حقوق بشر و نقش اجتماعی زنان رسیده است. پروسه بدنام سازی این ارزش ها نیز با موفقیت پیش رفته و در حال اکمال است. گفتند در دموکراسی، حکومت نمایندۀ مردم است و تحت نظارت و رهنمایی مردم به رتق و فتق امور می پردازد، اما در عمل بر گردۀ مردم سوار شدند و به نام شان پول و امکانات گدایی شده را بلعیدند؛ در پشت سدهای امنیتی و موترهای ضد مرمی برای خود دنیایی کاملاً مجزا از دنیای مردم آباد کردند. گفتند که بازار آزاد برای شما رفاه می آورد و خوبست ملکیت های عامه، معادن، فابریکات و همه تأسیسات و منابع اقتصادی و تجاری به بازار عرضه شود تا در رقابت آزاد شالوده اقتصاد پویا و بالنده بنیانگذاری گردد و آنگاه بیایید و ریختن پول و آسایش را لذت ببرید! اما در عمل تجمع بیش از حد سرمایه در دست عدۀ معدود و گسترش فقر در میان اقشار پایینی و متوسط جامعه هر روز بیشتر از پیش مردم را به ستوه آورد. حقوق بشر بر صفحات قوانین، اوراق دفاتر و پشت تریبون ها جا گرفت اما راهی در زندگی مردم نیافت و همراه با همدوره های بیچاره اش حقوق زن، دموکراسی و آزادی بیان متحمل بدنامی و روسیاهی تحمیلی شد، و تمام این اصطلاحات به «حقوق زن»، «دموکراسی»، «آزادی بیان» و «حقوق بشر» مبدل شدند. 

چهارم- تحمیق مردم: آزادی بیان حربه ای شده است برای گول زدن مردم و مصروف کردن شان با گرفتاریها، مباحث و مسایل ساختگی. با آزادی بیان امروز مردم گاهی، وقت خود را به گفتن یا شنیدن شکایت ها و خالی کردن اخ دل همدیگر می گذرانند. مصروفیت هایی از قبیل سریال های هندی و آهنگ های رنگارنگ برای شان خلق شده تا دردسرهای خود را فراموش کنند و رنج شان تسکین یابد. فریاد همدیگر را کمتر بشنوند و بیچارگی های همدیگر را کمتر ببینند. وقتی در جایی کار شان بند می شود و مجبور به پرداخت رشوه می گردند؛ وقتی که قیمت آرد، بوره، تیل و چوب بی وقفه افزایش می یابد؛ وقتیکه در نزدیک خانه یا محل کار شان انفجار صورت می گیرد و زمانی که در بمباران نیروهای خارجی عزیزان شان را از دست می دهند، راهی برای سرکوب و یا فرار از عقده های خود داشته باشند. در رادیوها و تلویزیون ها جیغ و داد راه اندازند و از وضعیت خود شکایت کنند یا روبروی تلویزیون نشسته با آهنگ ها و سریال های گوناگون تخدیر شوند و از جوش بنشینند. این نوع آزادی بیان به جای گشودن گره از کار مردم، گرهی محکمتر و خطرناکتری بر کورگره های بی پایان زندگی شان می افزاید: تحمیق.

پنجم- تشجیع نیروهای غیر دموکراتیک: با رفتن طالبان همانقدر که امیدواری در چشم های مردم موج می زد به همان اندازه نگرانی از محاکمه و مجازات، تعدادی را به تب مرگ انداخته بود. هر دو طرف فکر می کردند که این بار شرایط فرق می کند و ممکن است تعدادی از جنگ سالاران و ناقضان حقوق بشر حداقل به طور سمبولیک به محاکمه کشانده شوند. اما خبر نبودند که اشغالگران امریکایی و هم پیمانان شان نیز در پی چیزی غیر از منافع خود نمی باشند و به حقوق بشر و دموکراسی فقط به حد وسایلی برای رسیدن به اهداف سیاسی-اقتصادی خود ارزش قایل اند ورنه کم نیستند کشورهایی که با نظام های کاملاً غیر مردمی و نا آشنا با دموکراسی بر خط منافع اینان سر نهاده اند و از پشتیبانی و حمایت مستقیم و بی دریغ امریکا و هم پیمانان برخوردار می باشند. 

منافع آنان ایجاب می کرد تا از یکسو صورتک دموکراسی را بپوشند و از سوی دیگر مستبدترین، خاین ترین، جنایتکارترین و غیر دموکراتیک ترین عناصر را وزیر، رییس و نماینده بسازند. این کار به تدریج زورداران سابق را باورمند ساخت که هنوز دوران شان به سر نرسیده و فرصت دیگری برای زراندوزی و زورآزمایی دارند، زیرا بادار هنوز هم به آنان ضرورت دارد.

هیچ نظری موجود نیست: