صفحات

سخت است فهماندن چیزی به کسی که در قبال نفهمیدنش پول می گیرد. (احمد شاملو)

۱۳۹۰ اسفند ۱۴, یکشنبه

والستریت را ویران باید کرد!


از چندی بدینسو حرکتی موسوم به «جنبش اشغال والستریت» شهرهای بزرگ امریکا را درنور دیده است و انعکاس وسیع تلاش های این حرکت در رسانه های منتقد دولت های سرمایه داری غرب نشان می دهد که افراد و جریان های متعددی هم به آن امید بسته اند. این حرکت از جهاتی واقعاً جدی است مثلاً اینکه در مرفه ترین کشور جهان که بزرگ ترین فاصلۀ طبقاتی را دارد٬ صورت می گیرد. ثانیاً٬ با وجود همه تلخ کامی ستم کشان و محرومان٬ امریکا خلاف کشورهایی نظیر فرانسه و یونان و انگلستان شاهد کمترین روحیۀ مقاومت و عصیان طبقات نادار جامعه بوده است.

این حرکت با دو شعار اصلی «والستریت را اشغال کنید» و «ما ۹۹ فیصد هستیم» و نیروهای اجتماعی ناهمگون از ستاره های ملیونر هالیود تا محصلان به ستوه آمده پا به میدان گذاشت. مهم ترین مشخصۀ «اشغال والستریت» شکل گیری این حرکت پس از تداوم بحران اقتصادی امریکا و بخصوص ورشکست شدن نهادهای مالی و اعتباردهی امریکا است. به همین دلیل هم اعتراض در برابر تسلط بی قید و شرط والستریت بر اقتصاد امریکا در محراق فعالیت این حرکت باقی مانده است. در آستانۀ ورشکست شدن قسمت اعظم بانک ها، دولت امریکا با تزریق بیش از یک تریلیون دالر به دست آمده از مالیات به کمک این بانک ها شتافت. دولت امریکا که در شعار، سنگِ بازار آزاد را به سینه می زند و همیشه آن را از طریق صندوق بین المللی پول (آی ام اف) و بانک جهانی بر کشورهای فقیر  تحمیل کرده است٬ و در عمل با خصوصی کردن ثروت و اجتماعی کردن فقر حامی سرسخت شرکت ها بوده است، روزانه نیم ملیارد دالر به سرمایه دارانی سوبسید می پردازد که در سکتور زراعت سرمایه گذاری کرده اند. از طرف دیگر ملیتاریزم امریکا که بودجه اش به تنهایی از مجموعه بودجه نظامی تمامی کشورهای جهان بیشتر است و سود حاصله از مصرف نظامی سالیانه امریکا که بالغ بر یک تریلیون دالر می گردد، به جیب کمپنی های اسلحه سازی و امنیتی می رود، آنچه نصیب کارگران و محرومان جامعۀ امریکا می گردد کشته شدن فرزندان شان در جنگ های توسعه طلبانۀ امریکا است. این ملیتاریزم، امریکا را به حامی دولت های ضد مردمی مبدل کرده و از هر شش وتوی ایالات متحده در شورای امنیت ملل متحد، پنج آن در دفاع از حکومت های ضد دموکراتیک و سرکوبگر بوده است. دولت امریکا در حالی که جامعۀ مدنی و انجویزم را به مثابۀ سوغات امریکایی در کشورهای عقب مانده ترویج می دهد تا توانسته است اتحادیه های کارگری را که به معیشت کارگران و بیکار شدگان می رسد در داخل امریکا نابود کرده است.

باور کلی بر این است که با وجود پیچیدگی و وسعت بحران اقتصادی جاری امریکا که پس از بحران اقتصادی دهۀ ۱۹۳۰ بزرگترین بحران اقتصادی این کشور است٬ امریکا و غرب، این بحران را پشت سر خواهد گذاشت. نه تنها این، بلکه کاپیتالیزم امریکا در فقدان جنبش های کارگری و بدیل سیاسی این بحران را به فرصتی برای ثروت اندوزی مبدل کرده است و ثروتمندتر شده است و امریکا امروز بالاترین رقم ملیاردرهای جهان را دارا می باشد. همان طوری که این بحران هم نشان داد، دم و دستگاه تبلیغاتی کاپیتالیزم با ظاهر شدن اولین نشانه های بحران اقتصادی در نهادهای مالی و رهنی، وجود بحران را انکار کرد و آن را مشکلات مقطعی و گذرا خواند اما وقتی بحران به جایی رسید که نمی شد دیگر آن را نادیده گرفت، دامنۀ بحران را چنان وسیع و در ساحاتی جلوه داد که واقعاً در آن بحران وجود نداشت، و به این بهانه زمینۀ خصوصی سازی خدماتی از قبیل پسته رسانی را فراهم ساخت. 

تا جایی که دیده شده حرکت اعتراضی «اشغال والستریت» اصلاً کابوسی برای نظام سرمایه داری نبوده است و حتی گفته می شود که از حمایت چندین ملیاردر امریکایی نیز بهره مند بوده و منعکس کنندۀ تضادها میان سرمایۀ مالی و سرمایۀ تولیدی است. جیمی کارتر هم این حرکت را مؤثر دانسته است. پس بجا خواهد بود اگر به عنوان مهم ترین سؤال پرسیده شود که معترضان چرا نیویارک را برای آغاز و تمرکز اعتراضات خویش انتخاب کردند؟ آیا به این دلیل است که نیویارک شهر زردترین شیطان و نماد عریان سرمایۀ بی رحم است یا اینکه این شهر با خیابان والستریت اش نمادی مسلط ترین بخش سرمایه یعنی سرمایۀ مالی است؟ نیویارک مرکز سیستم بانکداری و سرمایۀ مالی، محل بازار بورس امریکا و مقر شرکت هایی از قبیل جی پی مورگان چیس، سیتی گروپ، مورگان ستنلی، مریل لینچ و لیمن برادرز است و بهشت روی زمین مورگان ها و راکفلرهاست که با آبلۀ دست و عرق جبین صدها هزار مهاجر اروپایی و آسیایی آباد گشته است. 

در حالی که سرمایه داری امریکا کماکان با بحران موجود دست و پنجه نرم می کند و آرام آرام نشانه هایی از کمتر شدن رکود اقتصادی به چشم می خورد، اما درین مدت با مبارزۀ جدی و اعتراضات سازمان یافته از سوی تهی دستان جامعه مواجه نشده است. دولت امریکا که به مثابۀ پاسدار منافع شرکت های بزرگ انحصاری دارای منظم ترین و مجهزترین دولت و ماشین سرکوب و تطمیع و دستگاه تبلیغاتی وسیع است، در وجود «اشغال والستریت» با جریانی روبرو است که به نداشتن رهبری واحد مباهات می کند. هرچند که «اشغال والستریت»‌ در موردی هم حاکی از آگاهی و قاطعیت بود، مثلاً‌ وقتی معترضان بیرق امریکا را که بی شبهه نماد قلدری است در شهر آکلند آتش زدند٬ سیلی جانانه به روی سردمداران شووینیست امریکا حواله کردند. از دورۀ ریاست جمهوری جورج بوش پدر و میراث خوار رونالد ریگان به آتش کشیدن بیرق امریکا عین ارتکاب جرم است. همچنین موضع گیری صریح بر ضد جنگ های امریکا در اقصی نقاط جهان بخش لایتجزای این حرکت بوده است چون بانکداران نیویارک در تبانی با پنتاگون بیشترین سود را از جنگ افروزی های واشنگتن می برند. 

اما دو مسئلۀ نهایت مهم نشاندهندۀ برداشت انحرافی این حرکت است: اول اینکه سر دادن شعار «اشغال والستریت» آرزوی احیای کاپیتالیزم «پاک و ستره» و پویای قرن هجدهم است، زمانی که کاپیتالیزم نیروی پیشرو بود که برج و باروی لرزان فیودالیزم را ویران کرد. و از طرف دیگر نوعی تلاش برای جدا دانستن سرمایۀ مالی از بدنۀ کاپیتالیزم و قرار دادن آن در مقابل سرمایه های تولیدی و تجاری است. اقشار متعدد جامعه و بخصوص قشر خرده بورژوازی به عنوان مبلغ اصلی کاپیتالیزم همیشه بر نهادهای سرمایۀ مالی تاخته چون بدون داشتن پشتوانه و تنها با ارائۀ اعتبارات سود می جوید و بی قاعده بازی می کند. شعار «والستریت را اشغال کنید» همچنین این سؤال را بی جواب می گذارد که با مشت آهنین کاپیتالیزم مثل پنتاگون چه باید کرد؟ مبلغان سرسخت سرمایه داری در دوصد سال گذشته بر «دست نامرئی بازار» بوسه زده اند، اما دانسته فراموش می کنند که به قول معروف از آستین این دست نامرئی، در حقیقت مشت آهنین پنتاگون و ناتو و سنتو عمل می کند.

از این که بگذریم به شعار عامه پسند و مردم فریب «ما ۹۹ فیصد هستیم» می رسیم که همه مرزها و فاصله های طبقاتی را مسخ و مخدوش می کند. درین شکی نیست که سی و سه فیصد ثروت امریکا در تصاحب یک فیصد ثروتمند فوق العاده یا سوپر رِچ امریکا است اما درک این واقعیت هم دشوار نیست که ۹۹ فیصد متباقی فوراً شامل اردوگاه تهی دستان نمی گردند بلکه به نسبت های متفاوت از ثروت موجود در جامعه سود می برند. ثروتمندان غارتگر برای تداوم بخشیدن به غارتگری به دستگاه پولیس و زندان و اردو و محاکم و دستگاه های تبلیغاتی و آموزشی مثل رسانه ها، پوهنتون ها، مکاتب و کلیساها نیاز دارند و افرادی که درین بخش کار می کنند حامی منافع ثروتمندان اند نه جزئی از تهی دستان جامعه. درین روزها محکمه ای مضحک در ایالت نیو مکسیکوی امریکا، زنی را به اتهام دزدیدن یک کدو به ارزش دو دالر محاکمه می کند، تنها این زن از جمله تهی دستان است نه پولیس و قاضی و زندانبان.  

در همین راستا معترضان «اشغال والستریت» تلاش می ورزند تا ادبیات شان رنگ و بوی فرا طبقاتی داشته باشد و بدون اشاره به تخاصم طبقاتی میان اقشار و طبقات اجتماعی عمدتاً از ادبیات حاکم بر جامعۀ امریکا استفاده می کنند که در آن به جای زحمتکشان و محرومان از امریکاییان سختکوش تمجید می شود. این سختکوشی می تواند ملیاردری هم باشد که برای ثرورت اندوزی شب از روز نشناسد یا هم وزیر دفاع در آستانۀ حمله به افغانستان یا عراق. اما زحمتکش کسی است که برای تهیۀ حداقل مایحتاج باید حداکثر نیرو و توان خود را به ثروتمندان بفروشد. از همینجاست که وقتی جامعه به دو اردوگاه حاکم و محکوم تقسیم می شود، این دو اردوگاه با هم متخاصم اند نه همسایه.

امریکا از سال ۱۸۸۵ به این طرف بزرگ ترین اقتصاد و نیروی نظامی جهان است و حداقل سه بحران بزرگ اقتصادی را پشت سر گذاشته، و پیوسته بر تعداد پایگاه های نظامی خویش در سراسر جهان افزوده است. این کشور در طول تاریخش یک روز را هم بدون جنگ پشت سر نگذاشته است. مجموعۀ قروض خارجی این کشور با اجتماع بیمارش به پانزده تریلیون دالر (15.000.000.000.000) می رسد. با این همه با آموختن از تجارب انقلاب های بزرگ قرن بیستم، زنجیر چنین قدرت عظیم نظامی و اقتصادی باید در ضعیف ترین حلقه هایش از هم بگسلد که این حلقه های ضعیف در افغانستان، عراق، پاکستان، یمن، سومالی، لیبی و امریکای جنوبی است نه در والستریت. 

هیچ نظری موجود نیست: