پیام آمد مرا از سوی یاران
که برخیز و بیا تو از بدخشان
به کابل شوری برپا گشته امروز
ز هجر نابهنگامیم حیران
صف فرهنگیان بی نور گشته
دل خورشیدیان گردیده بریان
همی نالند همرزمان پاغر
ز هرات و فراه و از نورستان:
«تو بودی رهنما و رهبر ما
درین پیچیده راه و تیره دوران
نه لرزیدی تو در راهی که رفتی
به هر گامت حقیقت گفتی عریان
تو می افگندی نور علم و دانش
به هلمند و به غورات و بدخشان
تخارستان نگین شعرهایت
نوشتی از غم و درد ارزگان
شمال کشورت چون توته ی دل
ز فاریاب تا مزار و هم سمنگان
جنوب و زخم های خونچکانش
بودت چون مردمک های دوچشمان.»
نظام زندگی آخر همین است
کند "حارث" به راهش عهد
و پیمان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر