صفحات

سخت است فهماندن چیزی به کسی که در قبال نفهمیدنش پول می گیرد. (احمد شاملو)

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۰, جمعه

برباد

پاغر
کدامین واژه را

بر پای تو برباد باید کرد

کدامین مصرع را

بر یاد تو فریاد باید کرد

تو ای دختر!

تو نیلوفر

ترا دو لالۀ همراز با یک عشق

چون مه و خورشید، زاییدند

و شاعر، گفت:

«الماسی» تراشیدند

چکاچاک دلیران، مقدمت را تا دژ کابل

به خون کرکسان تجلیل می کردند

و کابل را چو رود نیل می کردند

پدر؛ با دست خود گهوارۀ هنگامه

مي شوريد

و مادر؛ از پس آبستن تو

پهنۀ رازش به صد قندیل می آراست

که راه این است

و پا تا فرق کوه، باید نیاساید

هنوزت دست بر تقدیر می خندید

هنوزت رمز نیلوفر به چهرت

خاطرات خفته را

بیدارتر می کرد

دو لاله ناگهان رفتند

خزان کُشته زود آمد

پدر کشتند و مادر رخنۀ بیداد را می بست

تعهدنامۀ یک داد را می بست

نمی دانی که بر «مینای» تو،

کی ها آواز خون دادند؟

چه می گفتند و چون دادند؟

چو دستانش بهم بستند

وآتش فرق او بشگافت

به خورشیدی رسن بستند

کفن بستند

و آنگاه در تۀ تالاب خندیدند

رفیقانِ دروغین

در پس نامش، نوشتند

«روسپی»

و آتشخانه در مرداب، ساکت شد

و تو «نیلوفر» مرداب

و تو یک «برگ»

برنده «برگ»

ترا یک باد، با عشق دروغین

سخت پرپر کرد

و اکلیلی ز خاک و دود، بر سر کرد

نمی دانی

که مرداب این چنین باید

و شاعر نیک می داند

که شعرش راستین باید

نمی دانی ؟

و گاهی خوب می دانی

ترا چون «تحفۀزرین»

شگردی در کف دستان «جمعی»

بیگمان دیدند

نه یک لحظه که هر دم هر زمان دیدند

ترا بازیچه گک، یا عروسک...

نیک می دانی

به نام تو،

دریدند، بردن و خوردند

دهها دل در درون سینۀ آتشگران مُردند

و آخر قفل بازویت شکست

و برکرانت

گندها ، مردابِ ره خشکید

و تو نیلوفر یک دشت

ومن با مصرع های سرخ

خشکیدن مرداب را

آلاله می گویم







هیچ نظری موجود نیست: